سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 3 بهمن 1403
    23 رجب 1446
      Wednesday 22 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

        چهارشنبه ۳ بهمن

        چرا؟

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲ ۱۹:۲۶ شماره ثبت ۲۰۷۷۱
          بازدید : ۸۸۱   |    نظرات : ۴۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

         

        چه گویم من ز دردهای زمانه

        چرا  ویران  شده  این  آشیانه

        چرا دیگر کسی  رحمی ندارد

        چرا باران  مهر  دیگر  نبارد

        چرا ما مردمان اینگونه گشتیم

        چرا  مانند  آهویی  به  دشتیم

        چرا رم می کنیم از همنوع خُد

        ز دردش ما نپرسیم کی دهیم کدُ

        به  دیروز  رویدادی  را  بدیدم

        چو  پروانه ز درد در خود تنیدم

        به   نزدیک   خیابان   فرحزاد

        کهنسالی زمین خورد و نکرد یاد

        کسی  از  پیرزن  در  آن  خیابان

        سراغی کی گرفت از پیر، مردان

        گذشتند  از  کنارش  مرد و هم زن

        کجا شد غیرتت بر خوان تو بر من

        به هر  سویی  که  کردم  من  نظاره

         ندیدم   کس   کند   کوشش   دوباره

        بپا   خیزاند     آن   پیر    کهنسال

        تو  گویی  پر کشیده  بخت   و اقبال

        به  نزدیکش  شدم  کردم  سلامی

        جوابم داد  ،  آن  زن  با  کلامی

        چنان  در  خود  مرا  آشفته سر کرد

        مرا ننگ آید ار خوانم  چو خود مرد

        بگفتا  ای  جوان  خیر  از  جوانی

        ببینی   ای    پسر   در    زندگانی

        چرا  اینگونه  گشته  حال  و احوال

        چه شد  حرمت  به  انسانِ  کهنسال

        مگر   اینها   نیاندیشند   که   روزی

        شوند   پیر  و   به آخر  تیره  روزی

        بگیرد  پس    نشان    از  حال   آنان

        شوند   مانند   من   ای  راحت  جان

        چنان   نالیدم   از   دردی  که  دیدم

        نفهمیدم   به   منزل   کی   رسیدم

        خدایا  پس   کجا   شد   مهر مردم

        گمانم  می خوریم  چوبی  ز  گندم

                     ------------------------

         مصرع پایانی اشاره به گندم خوردن 

                      حضرت آدم است

         

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3