شبی آخر جلویت را پلیس راه می گیرد

دلم دائم شبیه بُغضِ "بندرگاه" می گیرد

و با یاد تو بعد از مدتی کوتاه می گیرد

منی که چترها را با خودم هرگز نخواهم بُرد

توئی که بارش ات در نیمه های راه می گیرد

غم پنهان یعقوب از خطوط چهره اش پیداست

به عشق تو سراغ از حلقه های چاه می گیرد

گمان کردی که از چشمان من تا می روی بیرون

کسی جای تو را در این عبادتگاه می گیرد

کجا هستی ؟ دلم دارد تمام انتقامش را

از این من - این من خودخواه - می گیرد

تمامی ورودی های قلبم را خبر کردم

شبی آخر جلویت را پلیس راه می گیرد

پیوست:

با عرض سلام و ارادت نسبت به تمامی دوستان شعر ناب .از این که در اکثر اوقات در قبال عزیزانی که نظرات صمیمانه و نقدهای موثرشان را  ابراز می نمودند کوتاهی کرده و شاید فرصتی برای سپاسگزاری از این دوستان پیش نیامده بود،در همین جا از همه ی این بزرگواران کمال تشکر و قدردانی را دارم . همواره خود را نیازمند نقدتان می دانم.