سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      راز شادی-چارلی چاپلین

      شعری از

      محمد رضا بذرافکن

      از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۰:۱۰ شماره ثبت ۱۹۹۵۶
        بازدید : ۶۰۳   |    نظرات : ۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر محمد رضا بذرافکن

      راز شادي

      به لب خندان ولي در دل اسيري
      به سالت كم ولي در چهره پيري
      همان خنده كليد ره گشايي است
      وليكن اخم آن راه جدايي است
      هر آن گه از بلا آزرده گشتي
      دلت را پر بده در كوه و دشتي
      فرو رفتن درون حصرت و غم
      كند روزي برايت اندك و كم
      چرا سنگش به سينه ميزني تو
      چرا دائم دچار ماتمي تو
      مگر از غم نصيبي برده بودي
      مگر از ميوه اش تو خورده بودي
      وليكن شادي اندر زندگاني
      شود سرمايه اي تا در نماني
      كند اين شادي عزمت را دو چندان
      شوي دائم به جاي غم تو خندان
      شود صدها فرشته بنده تو
      شود دل ها اسير خنده تو
      از اين جا راه تو هموار گشته
      از اين شادي دلت بيدار گشته
      بلي اين شاديت مشكل گشايي است
      بلي اين راه ، آن راه خدايي است
      پس اين شادي همان تك راز بوده
      در رحمت به سويت باز بوده

      *****************************************

      چارلي چاپلين

      آمد و با خود تبسم آفريد
      مهر و خنده بين مردم آفريد
      گه گداداري جاهل و گاهي خجل
      گه گداري سست و گه گاهي زبل
      كار بازي را خودش آغاز كرد
      راهي از عشق و محبت باز كرد
      بازيش در نزد مردم ماه بود
      پشت اين خنده هزاران آه بود
      او خدا را با دلش حس كرده بود
      با عصايش گرم مجلس كرده بود
      هيچ كس از سر او آگه نبود
      او خودش خورشيد و ديگر مه نبود
      با انرژي راه را هموار كرد
      رفت و آمد را ز غم دشوار كرد
      در نگاهش حرفها پنهان نبود
      او به سر دل دگر حيران نبود

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3