پک به پک کوچه را قدم زده است , شاعری نیهلیست و پوچ گرا
توی ذهن سترون کوچه پرسشی مانده بی جواب: چرا...؟
.......
من فقط شعر می سرودم شعر ...که همه حول محور زن بود
منطقت را بنازم ای دختر این دلیل بریدن از من بود؟
زن درونمایه های شعر مرا مملو از شرجی و عطش می کرد
من برایش هلاک می شدم و...او برایم همیشه غش می کرد
این زن از بیت بیت اشعارم کاخ هایی برای خود می ساخت
مثنوی ها به یادشان مانده شاعری را که قافیه می باخت
چادر گل گلی به سر می کرد و به خل بازی من عادت داشت
در کنارش به اوج می رفتم....او به شدت به تو شباهت داشت
زن شعرم پس از بریدن تو کوچ کرد از میان اشعارم
کاش می شد بگویم عمر منی!مثل یک مرد دوستت دارم
.........
ماندم و زخم خوردم و مردم تا بسنجی صداقت من را
بی تفاوت به آنچه می گذرد صرف کردی تو فعل رفتن را
گفتم آخر تمام شد.. و تنم با تنت هموطن نخواهد شد
پیرزن های کوچه می گفتند: او برای تو زن نخواهد شد
پیرزن ها چه خوب فهمیدند تو سرانجام رفتنی هستی
هر چه باشد تو با پرستوها در نسب خواهر تنی هستی
بعد تو سالها به خود گفتم:کاش می شد که بازگردد...کاش
آن من منطقی به من می گفت: چیز خاصِّی که نیست...محکم باش!
........
چشم و گوشت که باز شد دیدی سکس یعنی که عشق کافی نیست
چشم خود را ببند و حرف نزن ....این تجاوز به شکل قانونی ست
من تحمل ندارم اینکه کسی بر سرت چادر جنون بکشد
در حجابی که عین عریانی ست هر شبت را به خاک و خون بکشد
گریه تا گریه...قرص بعد از قرص-این فواصل بدون من سخت است-
دیگر اما نمی کنم باور......آن زن توی شعر خوشبخت است
زن شدی که عاقبت باشی آب سردی بر آتش خواهش
هر دو انسان و وارث دردیم...البته با تفاوتی فاحش!
........
پاسخی بر سوال های من است...بازگشتت_که غیر ممکن شد_
بخشی از ایده آل های من است...بازگشتت_که غیر ممکن شد_
عشق بعد از تو واژه ای مهجور...حبس در لای جرز دیوار است
پانسمان ها فقط عوض شده اند...زخم بالای زخم بسیار است.