قالب قطعه
قدر دانی
از اساتید سخن شیراز و دوست شاعره ام سرکار خانم ژیلا راسخ
در سال هشتاد و نه رفتم اندر شهر فارس
دیدم آنجا بوم و بر
از زر احمر ساخته
شب در آنجا پا نهادم
لیک همچون روز بود
گفتم اینجا حق
مگر خورشید دیگر ساخته ؟
از بهشت جاودان در
این سرای عاریت
آبها گویی
روان از حوض کوثر ساخته
نکهت شیراز و جنت ،
هر دو روح افزا بود
آن مشام و این دماغ جان معطّر ساخته
رو ، ز قرآن آیه ( جنّات
تجری ) را بخوان
تا بدانی بر
جنان شیراز معبر ساخته
طوطیان در هند از بی
همدمی پر سوخته
بهر مرع نغمه خوان ، شیرازیان پر
ساخته
این نه شیراز است
کاینجا گلستان سعدی است
کز نسیم
بوستانش خاک عنبر ساخته
بعد ارواح مکرم سجده
بر( سعدی ) رواست
کو بنظم و
نثر گیتی را مسخّر ساخته
میکند دیوان ( حافظ ) دیو جهل از دل برون
زانکه با شعر روان از آب آذر
ساخته
واندگر ( شوریده ) اعمی که روحش باد شاد
صد بصیران
بی بَصَر با نظم اَبصَر ساخته
بر سر قبر ( وصال ) از درد هجران سوختم
آنکه قول از
فعل و فعل از قول بهتر ساخته
پیکر فرهاد و شیرین
را که ( وحشی ) خلق کرد
بهر آن پیکر (
وصال ) از جان و دل سر ساخته
( اهلی ) آنکو بود
مر اهل سخن را رهنما
آنکه در ( سحر حلالش ) مدح حیدر ساخته
گرچه ( فرصت ) را جهان پیر پر فرصت نداد
شاد روحش کز
میِ وحدت گلو تر ساخته
زنده نامانی بسان گنج
در خاکند لیک
نامشان را دهر
با زَر بهرِ زیوَر ساخته
حال راسخ که بمیدان فصاحت ، آفرین
زانکه مشگین
خامه را بُرنّده خَنجر ساخته
خوان فضل ، این
میزبانان بهر مهمان گسترند
طوطیان را نغمه ی
اینان سخنور ساخته
همچو نقاش طبیعت بهر
تصویر خیال
با سخن پندار
را نقش مصوّر ساخته
رهنمون گشتند گاهی ظالمان
را سوی عدل
در دل سنگ سیه ،
سرو صنوبر ساخته
بر خزان پوشند
گاه آنسان لباس نو بهار
کش ز برگ
زعفرانی غنچه تر ساخته
کاذب آنان را نپنداری
که صادق بوده اند
اقتضای عشق
گاه از آب آذر ساخته
شاعری فنّیست والا ،
ورنه در دوران شعر
کی کسی بو جهل
ملعون را پیمبر ساخته ؟
یکّه تازانی بلیغند و
هزاران چون مرا
عرصه میدانشان چون
گوی مضطرّ ساخته
گفت با من دلبری زیبا
رخی دانشوری
لاله رویی
جعد مو از سنبل تر ساخته
مدح شایان کردی الحق
از اساتید سخن
گفتمش نی ،
حقگزاری بود < دلبر >ساخته
تربت هریک ز جان
بوسیدم و گشتم روان
تا چه پیش آید کجا
قسمت مقدّر ساخته
محمّد رضا بیانی ( دلبر ) یکهزارو سیصدو هشتادو نه