تا چشم کار میکرد سیاهی بود
منِ درون آینه رو به تباهی بود
از پس هر گلوله نوای مرگ برمیخاست
سر سرباز در پی یافتن جان پناهی بود
خشاب تمام تفنگان دگر خالی بود
مردن در آغوش شب چقدر عالی بود
سرباز اگر برمیگشت تیرباران میشد
دربدر بدنبال خاطرات خردسالی بود
برای وصیت به دنبال کاغذ کاهی بود
آیا شکستن حصر را راهی بود؟
جهان دربرابر چشمانش پوزخند تلخی زد
انگار که تمام امیدها همه واهی بود
قناسه شوخی نداشت شقیقه اش پیدا بود
زمین برای قربانی دیگری سخت در تقلا بود
جسمش روی خاک آرام گرفت اما روحش
در پرواز بسوی آنسوی آسمانها بود
شهید که بود ؟آری مردی از فردا بود
او دل بریده ای از دل همین دنیا بود
شهید که بود آیینه ای در مقابل ما
نه نه نه او خود آیینه ای در ما بود
در زمانه ای که هر جناح و سمت و سویی به کشتگان خود لفظ شهید میدهد
در پی آن شدم که معنای شهید و شهادت را از زبان خود بنویسم
این شعر با تمام کم و کاستی هایش تقدیم به شهدای واقعی ..
زبان و تصویر سینماتیک
و کشتگانی که بیشتر شاهدند و شهادت میدهند تا شهید شده باشند...