سه شنبه ۶ آذر
مرا به پارناسوس بردند ... شعری از محمد حسن پاکدامن ( حسام)
از دفتر قلم آه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۰۹ شماره ثبت ۱۳۵۶۰
بازدید : ۹۷۵ | نظرات : ۶۷
|
دفاتر شعر محمد حسن پاکدامن ( حسام)
آخرین اشعار ناب محمد حسن پاکدامن ( حسام)
|
بسم الله
*******
نوشته هایم
دل دل می کنند
به وقت گرسنگی
با نمک چشمان تو
سیخ می کشم ..
اگر چهار دیواری پر از کتابم
رستوران بود
حالا حسن دیزی را همه می شناختند ...
چند روزی است که اسب خوشبخت شده
ذراتش همانند اتم
کشف می شود
و نوشته های بسته ی شهر
از بالا به پایین
تدریس می شود
و تندیس آن چهار پای زبان بسته را
بردر هر رستوران
جار می زنند ..
روزی برای دخترم که ادبیات می خواند
کنگره ی احساس گرفتم
گفتم بابا
به زبانی می نویسم
که مرا تبعید کردند
از زهدان مادر
من از مرگ نمی هراسم
شبی در خواب
مرا به پارنا سوس بردند
و ده ملکه را برایم
خواندند
به وقت بازگشت
ملکه ی هنر برایم شعر خواند
هر آن چه از حکمت داشتم
در شبکه ای متراکم اززمان
به روی شاخه های آبنوس
نوشتم ...
حالا به وقت بیداری
شعر که می گویم
پروانه ها برایم می رقصند
و شیره ی سخت آن درخت
آب و رنگ زیستن را
برایم جاودانه می کنند ..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.