سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        سفره ی ریا

        شعری از

        محمدتقی زندی پور(طوقی)

        از دفتر طوقی2 نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۵۴ شماره ثبت ۱۳۰۱۸
          بازدید : ۶۹۱   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمدتقی زندی پور(طوقی)

        " سفره ی ریا "
         
        شاهُ الرضا، لطف و صفا ، دعوت به مجلس از ریا،
         
        نوری که از عرش آمده ، میهمان او شد از وفا،
         
        مامون پسر عمّ رضا ، میزبانِ او شد سفره را،
         
        بر سفره چید از هر غذا، تا میل کند شاهان رضا،
         
        یک ساحری در آن میان، خبره به جادوی زمان،
         
        دعوت شده تا وقتِ شام ، سُخره کند شاهِ جوان،
         
        وقتی رضایِ مرتضی دستی بیاورد بر طعام،
         
        آن ساحرِ ابله صفت سحری بکرد فعلِ حرام،
         
        ظرف طعام وارونه شد، زان پس صدایِ خنده ها،
         
        نورِ خدا صبر پیشه شد، ذکری به لبهایش رها،
         
        فرمود مکن ای ساده لوح،
         
        گر امر کنم نیستی به لوح،
         
        اصرار مأمون بر غذا،
         
        شد سحرِ دیگر از قضا،
         
        گفت به او می شنوی این ندا،
         
        جانِ خودت را بخر و بی صدا،
         
        گر شنوی جانِ خودت برده ای،
         
        سحرِ دگر امر کنم پرده ای،
         
        چون که به تکرار شد آن بی خرد،
         
        قلبِ خدا نیز یقین شد به درد،
         
        شاه به ناچار به من امر کرد،
         
        گفت بخور آن که به سِحر خَبط کرد،
         
        تا که پریدم زِپرده برون،
         
        ساحر و سِحرش به سر شد نگون،
         
        دیدۀ مأمون چه دید آن زمان،
         
        کور زِخورشید چه داند مکان،
         
        منبعِ لطف و کَرَم ست و سخا،
         
        امر کنی جان به فدایت رضا،

        (طوقی)
         
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4