دوشنبه ۵ آذر
بـــــــر کــــــه شعری از سميه سبحاني
از دفتر باران نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۵۴ شماره ثبت ۱۲۹۸۶
بازدید : ۱۲۵۱ | نظرات : ۵۵
|
آخرین اشعار ناب سميه سبحاني
|
شعری الهام گرفته از تابلوی نقاشیی با همین نام از همسرم
***
من بركه ی خاموشي
در زاويه ی دوري
درگير به روز و شب
هر لحظه به مجبوري
در حسرت يك رويا
در خويش فرورفته
از دوری جان و دل
انگار برآشفته
من قلب زمین بودم
در سینه ی یک بیشه
من آبی یک رویا
در ساحت اندیشه
در آينه ی چشمم
تصوير جهان پيدا
اما به نگاه من
همّيشه غمي برجا
اندوه به هر موجم
چشمم خود بي تابي
دل خسته و سر گشته
درگير به بي خوابي
روزي پرِ يك رويا
آرام مرا بوسيد
بر ظلمتِ چشم من
خورشيدِ دلت تابيد
انگار دلم را برد
آواي پري رويي
انگار كه سحرم كرد
يك قدرت جادويي
تو آمدي و با تو
از خويش به در گشتم
با نام تو من ديگر
بی نام و اثر گشتم...
از مستي چشم تو
رقصان شدم و پيچان
با عشق و خدا هم پُر
من همنفس جانان
اي شور تو در قلبم
غوغاي ز خود رستن
روياي من است اينك
با جان تو پيوستن
قبل از نگه تو، من
در قعر زمان بودم
در حسرت پروازي
از بام جهان بودم
بشكسته خطوطي گنگ
بي تاب و تب عشقي
پا بسته ی تن بودم
دل خسته ز جان بودم
چون عشق به من تابيد
در رقص شدم ناگاه
سر رفت دلم از خود
با داغ تب يك آه
من شعله كشان گويي
از خويش رها گشتم
در جذبه ی آغوشت
از خاك جدا گشتم
وز هرم هواي عشق
با بال و پـــر آتش
رفتم به جنون رقص
مست از نفسي دلکش
با خواهش آغوشت
رفتم به هــواي تو
با جذبه پر شـــوری
از شورِ صدای تو
دستان خدا با من
بر روي پر احساس
گويي پريان در رقص
بر پیچک نرم یاس
من در ته بهتي گنگ ...
درگير سكوت و غم ...
در خلوت خاموشی ...
می مرد دلم هر دَم ...
تا اينكه به لبهايم
نام تو شكوفا شد
در حسرت آغوشت
قلبم پر غوغا شد
اين كالبد خالي
لبريز تمنا شد
اكنون به صداي تو
جان و تن من رقصان
در پيش نگــاه تو
فــــــــکر و نگهم عریان...
با حال و هواي تو
ديگر خود عشقم من
درگير تب تندت
دورم ز هوای تن
من خاطره ی شعله
در عمق نگاه تو
یک پیچک دیوانه
پیچیده به راه تو
می رقصم و می خوانم
از عشق سرودی را
وز شور به رقص آرم
هر بود و نبودی را
آغوش تو ماوایم
از خاک چو بر جستم
با نام تو من خود را
در آینه بشکستم
من آمده ام تا تو ،
قلب تو پناه من
از لحظه رها گشتم
چشم تو گواه من
اي شاعر شعر من
اي خالق رنگ شور
در بستر رويـــاها
نزديك به من از دور
با شوق نفس هايت
این قصه ی بی پایان
از معجزه ی نامت
آغاز رهایی شد...
يك بركه، كتاب عشق
بي فصل جدايي شد
***
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.