خاطر همدم دل 164
هـر که پرورده دلی داشت به دلــداری داد
هـر که را نقـش خوشی بود به دیواری داد
دوش در میـکــده بازار طـــرب بر پا بود
هـر که آورده ی خود را به خـریداری داد
عشــق سردار تب و فاتح میدان شده بود
هـر که سودای سر خویش به سرداری داد
چــون که پرگار ازل گردش ایام گـشـود
هر که این دور شب و روز به پرگاری داد
ساقی اکسیر خرد بر سر ساغر می ریخت
هـر که اکســیر دل خویش به پــنـداری داد
حیف ازآن خواجه که درمیکده هوشیار نشست
تا گرانـــقـدر دل خـویـــش به مـقـداری داد
نقش رخســـار تو را بست به سر دیده ی دل
دلـــم این ســـیـنه به تــیمـار چو بیـمـاری داد
خاطـرت در همه ی عمر چو شد هـمـدم دل
خـــفـته ی بخــت مـــرا طـالع بیـــداری داد
نرگســت بــاغ دلم را به نــــــکویی آراســت
گر چه هـر اهـل دلی عــمر به دیداری داد
خــوش مـظـفــر که بپـرورد دلی مســـتـانه
تا به پیــــمـان تو، بی شـــائبه دلـــداری داد
( مظفر جوینی ، مکه مکرمه 1/2/1391 )
با درود به همراهان گرامی و تبریک نوروز بهاری. امیدوارم به میمنت نوروز باستانی و روزهای پاک سازی تن و جان، گرداننده احوال ، روزگار همگی را به بهترین حال بگرداند. این هم خاطره ایست از دگرگونی احوال. با عرض ارادت- مظفر جوینی
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید