دردمیکشد تنهائی ام !
نگاهم باکوله بار غم ، طی میکند کوه رُنج
افکارم منجمد ، نه ازسردی هوا !
وسکوت دیده گانم برمفلوک قُله !
که خلوت سپیده ای
دهان گشودتا با خون سرخ ات
نقاشی کندسیاهی های نقش بسته بردامان پلیدش
نگاه کن ، درسقوطت به سوگ نشستند صخرهها !!!
ازیادنمی برم پیراهن خیس ازخونت
بوی عطر نجیب تن ات
وتبسم آرامت درصخره های بی شرمِ رُنج
باشُرشُر اشک همنوردانت
چه ناباورانه ته نشینم کردی
تا مبهوت بمانم همیشه درگرداب اندوه
شبها مویه های چشمم خیس میکند بالش
لخته های اشک روی آستینم میرقصند
دیگرچروک برداشته زخمهای دلم
به دوش میکشم خاموشی های خانه
ونگاهم برتصویرمحجوبت
که آویزان کردم درقاب شکسته ی سینه
برگرد دوباره، تکمیل کن شعرصعودت
بگشای دریچه ی خیالم
چه تخیلات پوچی... !!
**==**==
دوباره روزغصه شد، دلم چه بیقرار شده
نیامدی سکوت شب ، طلوع شام تارشده
به آسمان نمی رسد، صدای ناله های من
فشار داغ دوری ات ،به سینه کوله بارشده
حساب ماه وُهفته ها نمانده ، رفته ازسُرم
که لحظه های شادی ام، زدست توفرارشده
وقارِخانه رفته ازفراق تو، چه گویم ات
خوراک روزو شب مرا، بسان زهر مارشده
میان قاب پنجره ، نشسته ام به سوگ تو
که اشک دیده گان من ،بسان چشمه زارشده
بیا دوباره شعرخود ، درون خلوتم بخوان
نگاه غصه بارمن ، اسیروانتظارشده
s@rv
شنیدم خاک مرده سرد است اما نمیدانم چرابعدازچندسال هنوزازگرمی آن میسوزم؟
شایدقبل ازاینکه برادرم باشدهمنوردم بود !