خداوندا دلم اعجاز میخواهد، دلم یک
جرعه شعر ناب می خواهد
گذر کردم، از جایی که
دیدم بلبلان سر ومست ومدهوشند
غزل اندر غزل، دمنوشی از عشق، و صفا،
گردونه ی شعر است که می چرخد،
خوشم آمد تامل کردم، ومن هم برای قلب،
، واحساسم، برای دوستی ها ومحبت ها
نوشتم با دو صد اخلاص،،،،
قلم، یار توانمندم،، چه زیبا دل ربایی میکند، آن جوهر نابش، دو چند خطی، ز دلتنگی،و غروبی سرد که دایم هست مهمان غزل هایم، حسودی میکنم از بهر یک سنگی،، که بی جان است وبی آزار، مگر از بهر آزار یکی از اوهم مایه بگذارند،، خوشا آرامش نابش،، دل سنگ هم زمانی بهر اندوه دلی بسیار می سوزد
نفس شعر به شماره افتد،
غزل در پی قافیه می گردد سر گردان
واژه ها را گم می کند و
از قلمم بغض همچو ژاله بارد. آن زمان که تو را متهم کنند به جرمی نکرده ، همچو مسیح،، به صلیب کشیده شدن را اَبایی نباشد که بی مهری آنکه اورا دوست میدانی،،،،،، بماند
حسادت به آرامش- سنگ گاهی آرزو میشود به خیالم،
خيالش آسوده است..ساکت با لبی فروبسته و خاموش
تحمل سکوتش طولانی،و ممتد
خدايا ازبی مهری شکستم
پنهان شدم در پشت سکوت ولبخندی که
خيلي درد مي کند...لبخندی از سر درد و اجبار، الهی ،مرا دریاب،،،