شنبه ۱ دی
|
دفاتر شعر جوادجهانی فرح آبادی(مسافر)
آخرین اشعار ناب جوادجهانی فرح آبادی(مسافر)
|
بتو می اندیشم
توکه لبخند همه گلهایی
درتکاپوی زمین
وبہ زیبایی خورشیدکه هرصبح قشنگ
میدرخشد از دور
در دل تاریکی،بی توقف هرروز
بتو می اندیشم
توکه گرمای وجودت بی شک
حاصل خوبی هاست
روزگاری که همه نامردند
ومن آغوش تورا
نعمتی می دانم،
که خداهدیه فرستاده مرا
پس بخود می بالم،وازاین خوشحالم
گاه می ترسم ازاین حس عجیب
نکندخواب تورا می بینم
بتو می اندیشم
وقتی ازحادثه ای تلخ نجاتم دادی
وبه دلتنگی هرروزه من بخشیدی
معنی ساده آرامش را
تو خود فردایی،همچویک خورشیدی
که دلم میگویدبازهم می آیی
باخودت خواهی برد
این تن خسته بی جانم را
به تماشای بهشت
چشم واخواهم کرد
وتوراخواهم دید
و دگر هیچ ندارد فرقی
خواب یا بیداری
همچنان در پی تکرار زمان
به تو می اندیشم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.