پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب کیوان دری
|
نگران بغض های من نباش ای نازنینم
زمین باید نگران بغض های نشکسته و گرفته در گلوی من باشد نه تو
زمین باید نگران باشد برای من
برای من که مدت هاست سرگردانم در این خاک
سرگردان دنبال جایی برای گریستن میگردم و هنوز
پیدایش نکردم
نگران چشمان من نباش ای عزیزتر از جانم
آسمان باید نگران چشمان من باشد
اگر بشکند این بغض
میتوانم بگویم باران را حقیر میبینم
باران را حقیر میبینم در مقابل باران چشمانم
بارانی که میدانم اگر از چشمانم ببارد
گریان میکند همه ی چشمان را
بارانی که میدانم اگر ببارد
حتما خون میبارد
نگران من نباش ای بهانه ی خنده هایم
روزی پشت تپه ای
زیر خاکی زیر سنگی
پیدا خواهم کرد جایی را و خواهم نشاند بر زمین
همه ی غمهایم را
فقط خواهشم از تو اینست که اگر می آیی به دیدارم
برایم حتما خیرات کن...!
گناه بسیار داشت این وجودم در زمین
گناهش زندگی غمبار و بی خنده ای از ته دل بود
گر می آیی به خاکم برایم چند لحظه لبخند بیاور
چند لحظه شادی
چند لحظه نشاط
در خاک هم میتوانم هنوز هم از خنده ی تو شاد شوم
هنوز هم هنوز
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.