دلخوشم با خاطرات روزگار کودکی
روزهای مهربانی، سادگی، دلنازکی
دوستی تا بینهایت، قهرمان یک ثانیه
راستیآخر چه شد آن لحظههای طفلکی
کوچه باغ باصفایی با صدای پایآب
از قناتی غرقه در سیل شنای اردکی
لحظههای خوب و شیرین زمان انتظار
تا نشیند بلکه بر انگشت ما سنجاقکی
لذت آزادی و رقص قشنگ شاپرک
از میان چنگک مرگآور آخوندکی
ماه مهر و قصهی نامهربانی با کتاب
با کلاس و مدرسه، تکلیفهای زورکی
آنهمه حول و هراس امتحان و استرس
امتحانی که نهایی شد نهایت مدرکی
دورهی شیرین دانشجویی ما تلخ شد
لرزش شبهای تهران، حملههای موشکی
میبرد امشب مرا این خاطره تا هرکجا
کاشمیرفتم به آنلحظه کهکردم دزدکی
دست در جیب پدر،چون مادرم آنجا نبود
بیخبر از هر دوشان در جنگ بودم اندکی
بیش از اینها خاطرات دلنوازی دیدهام
دادهام تاوان آن ، بر دیدگانم عینکی
خاطرات بیشماری هم طلب دارم هنوز
کی، چگونه پس بگیرم خاطراتم را زکی!
علی اسماعیلی، زمستان ۹۹
بسیار زیبا و جالب بود
از خوانش دوباره آن مسرور شدم