دلم درسینه ای پنهان کنم
هرگزنبینند زخم چرکینش
از بغض تعفن کرده درحلقوم پنهانش !
بسان باد پائیزی که میغرد به روی شاخه ها
دیگر، برگ برگ خاطرِخشکیده ام
چون کاه ، میان باد سرگردان
به غربت میبردنام وُنشانم را
اکنون درونم نخ نما گشته !
نگاهم درمیان مرزهای واهمه کز کرده میبارد
وپاهایی که شیون میکند ازدرد
درچاروغ پوسیده
قلم افسرده گشته ، نُوک شکسته !
چگونه اونویسدروزهای رفته بربادش
که بادستان خودآن وسعت شادی وآزادی
به یغماداد...!
وتندیسی بی معنا کنارهرگذرشیون کنان
عمقِ شعورمرده جامانده
به سوگ خود ، گریبان چاک
مبهوت وپریشان حال ...!
**
لالا لالا گل پونه کسی دیگرنمی خونه
یکی هم قصه ی مادربزرگم را نمی دونه
مشین یک گوشه کزکن ازخزانِ بی بهارخود
همیشه غصه وغمها دراین دنیا نمی مونه
بجای کشتن شادی که قُد قُد میکندهرشب
کنارسفره ی گرمت تومهمانش بکن دونه
هرآن کس غم خوردازروزگار نامرادِ خود
چوامروزش رسیدازکاردیروزش پشیمونه
توگرخود را اسیرروزگارِبی ثمرکردی
بجای شوروُشادی غم درونِ سینه بنشونه
اگرباغصه خوکردی همیشه درعزاباشی
شب وروزش کنارگوش توخوابیده مهمونه
s@rv
خدابیامرز نصایح اش هم کارساز نبود