پنجشنبه ۲۴ آبان
داستان مینیمال - کفاش
ارسال شده توسط سعید فلاحی در تاریخ : پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۳:۴۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۴ | نظرات : ۷
|
|
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگاش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زدهاش را گرم کرد؛ وقتی چشماش به مارک کفش های مرد افتاد... کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج...
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۷۴۲ در تاریخ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۳:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.