مختصری در بارهء نی .. مولانا
امیدوارم مورد توجه بزرگواران قرار گیرد.اینجانب بطور ساده فقط در باره ...بشنو از نی.. مینویسم
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
داستان نی حکایت انسانی است که در منیت خود غرق شده است حکایت از دست دادن جوهر هستی وقوام انسانیت میباشد، انسانی با روح سرگردان و دردمندی که از اصل وجوهر وجودی خود ،از جوهرهستی خود(نی ستان خالق جانها )جداشده است
داستان دردهای خودشناسی وجامعه شناسی و فلسفهء جهان شناسی (جدا شدن ازخود شناسی ،مردم شناسی و هستی شناسی وبه سوی منفعت طلبی وخود پرستی رفتن )است.
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
حکایت نی.. آغازوفرجام زندگی انسان وجهان را دروجود و روندی بسوی رشد وکمال مجسم میکند
جهان در جهت کمال (کامل شدن) حرکت می کند.مسیر حرکت جهان هستی کامل شدن است پس جهان هستی همیشه در جهت کامل شدن(تکامل) پیش می رود
باید جهت کمال که همان اصل خویش است را پیداکنیم
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
جهان همیشه وهرآن پیچیده تر می شودیعنی جهت حرکت جهان از سادگی به سوی پیچیدگی ورشد است
جهان هر چه کامل تر بشود پیچیده تر می شود یعنی حرکت از پایین به سوی بالا،
پس انسان باید درجهت جهان هستی حرکت کند در مسیر کامل شدن
رشد کردن بالا رفتن که باید با دو دید به جهان نگاه کندوبعد حرکت کند به سوی نیستان
1-تکثیر(زیادشدن)کامل شدن
2-پیچیده تر شدن (کارآیی خود ،رشد دادن)
وقتی انسان در این دوجهت حرکت کند کامل وسالم وپرهیزکار می شودچون جهت جهان هستی رشد وپیشرفت است وهر حرکتی به طرف کامل شدن رشد وپیشرفت ایجاد می کند که برگشت ناپذیراست
چون پدیده هاوانسان هایی که بی حرکت هستند ساکن هستند درجهت عدم ونابودشدن هستند
انسان باید شرایط زیررا داشته باشد
باید از منیت ودل بستگی به منافع خوددل ببُرد
از دلبستگی های خود جداشود
راه نیستان راه پر فزاز ونشیبی است رفتن به سوی این راه شهامت و گذ شت ومعرفت می خواهد.فداشدن وفدا کاری کردن می خواهد
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
باید از خودیت بیرون بیاییم ودرجهت خارج از خودیت حرکت کنیم درجهت کمال ورشد که همان جهت حرکت کل جهان میباشد
در این صورت است که معناپیدا میکنیم وبه اصل خود که همان نیستان است باز می گردیم.
جهت حرکت جهان به سوی هدف ومقصدی است و انسان مسافریست در راه این هدف است جاده ای به سوی رشد وکمال است.
انسان وقتی جوهر هستی خودش را شناخت وازسرگردانی منیت ومنفعت طلبی دور شد آنوقت است که وجود خود و دیگر انسانها را پی می بردو زندگی را به معنای واقعیش و حقیقیش خواهد شناخت وبه نیستان انسانیت که ریشه ی وجودی اوست نزدیک می شودوبه شناخت تازه ای از خودش وجامعه اش وجهان پیرامونش که درآن زندگی میکند میرسد
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
وقتی از منیت خود بیرون آمد پا به جاده ای می نهد
که تمام مردم با وحدت وپیوندی جدا نشدنی بسوی آن حرکت می کنیم بسوی کمال ،رشد ،بالا رفتن ولی ممکن است درجایی از این جاده الزاما ما از مردم جدا بشویم ودیگر نباشیم پس یک چیز را فراموش نکنیم ما داریم بسوی نیستان هستی میرویم پس لازم است تا مادامی که درجاده هستیم به همسفران در گرفتاری هایاری رسانیم اگر افتادند دست آنهارا بگیریم
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
پس برای اینکه به نیستان انسانیت برسیم بایدباهم باشیم باهم حرکت کنیم . به منافع خود فکر نکنیم به یکدیگر فکرکنیم اینجاست که زندگی معنا پیدا میکند هدف که نیستان است معنا پیدا میکند دیگر پیروجوان نمی نالند.........تا برسیم به اصل خویش،
اینجاست که انسان از نیاز های نفسانی (مادی وحیوانی وآرامش وآسایش ) بیرو ن می آید وبه دیگران فکر میکندودر مسیر کمال انسانیت که همان نیستان اوست حرکت می کندوقتی می تواند به اصل خود برسد که از زندان منافعی نفسانی خود بیرو ن بیاید وتفکر ومغزش را از این منیت ها خالی بکند وبه مرحله ی جدیدی وارد شود اینجاست که از خودیت پرستی وخودخواهی وخودبینی بیرون می آید وبه سوی اصل هستی (نیستان ) یعنی به تمام جوهرهستی به مردم وانسان ها وبه جمع فکر می کند ودر جهت منافع کل مردم که درد نی بود فکر کند وقدم بردارد
داستان نی جدا شدن از
عالم جمادی به نباتی میرود
از نباتی به حیوانی در می آید...باز اینجا نمی ماند سیر بعدی از حیوانی به انسانی رسیدن ست.
با این سیر به اصل خویش همواره وهر قدم نزدیکتر می شود
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
از این روست که سر گذشت جوهروجود سرگذشت نی است که از اصل خویش دورشده
باید به اصل وجود خویش برگردد چطور ...؟
باید وجود خویش را تهی از منفعت طلبی ،زورگویی ، خودبینی وخودپرستی کند تا به اصل خویش (نیستان )باز گرددبه آن وجود نامحدود وبی پایان خلقت به خداگونه شدن ...
وجود خودرا از چه تهی کند
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
از دنیای پر قیل وقال ...از ریا وتزویر...از تقلیدهای کور کورانه...از دنیای پر ازدروغ، خیانت, جنگ ، غارت
دنیای هوس ها....سیم وزرومنافع شخصی
پس نهایتا به کجا باید برسید؟؟؟؟
به نیستان به مرکز هستی به جایی که هلاک شدن ومرگ ومردk معنی ندارد(کل شی هالک الا وجهه)
به جایی که زمان ومکان وجود ندارد تضادی نیست همه وحدت است همه یکسانند وخلاصه به خدا گونه شدن برسیم به رجعت اصل خویش که همان رهایی وآزادی است ( گویدم که انا الیه راجعون)
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
مجمد باقر انصاری دزفولی.
#م_ب_انصاری_دزفولی
29/3/96
دستمریزاد
عید ولادت حضرت امام رضا علیه السلام بر شما مبارک