يکشنبه ۵ اسفند
من عزرائیلم
ارسال شده توسط رضا محمدی (شب افروز) در تاریخ : دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۰ ۰۹:۵۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۳۵ | نظرات : ۳
|
|

این قضیه واقعیت داره و توی مشهد اتفاق افتاده مسافرکش
بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی
میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد
مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو
راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و
خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟راننده
میگه : نه. شما ؟مسافر مرد میگه : من
عزرائیلم راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به
راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو
میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه. بعد زنه و مرده با هم ماشینو
میدزدن ![\]() :) devil\" src=\"http://mail.yimg.com/ok/u/assets/img/emoticons/15.gif\" />
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۶۸۸ در تاریخ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۰ ۰۹:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.