هزار بار کتاب تن تو را خواندم
هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست
برخی به اشتباه شعر اروتیک را با پورنوگرافی (وقاحتنگاری) یکی میدانند.در حالی که بین این دو بی گانگی حاکم است. پورنوگرافی تصویر و توصیف عمل جنسی است که هدف آن انگیزش و ترغیب میل جنسی است و در ایران قدیم در داستانهای شهوی «الفیه و شلفیه» موجود است، اما اروتیزم، اصولاً چیز دیگری است، با تعریف و کارکردی متفاوت.
اصولاً حالات وصل و اتحاد دو تن، به ویژه کیفیت ذهنی- فیزیکی همآغوشی در اشعار عاشقانه جهان رواج فراوان داشته است. در ادبیات کلاسیک ما، خصوصاً در داستانهای منظوم عاشقانه (خسرو و شیرین، ویس و رامین، هفت پیکر و...) به صحنههای روشن و گویایی از حالات وصل جنسی برمیخوریم،اما ادبیات معاصر با صحنه آراییهای رنگارنگتر و جسورانهتر در فضا و موقعیت خاص همآغوشی، شعر ویژه (اروتیک) را پدید آورده است، اما جالب است بدانیم شعر اروتیک خود طیفهایی از برخوردهای ذهنی و زبانی ست و یک روال معین و تعریف شده ندارد که غیرمستقیم از موقعیت اجتماعی و موضع فرهنگی آنان خبر میدهد. «محمد مختاری» در کتاب ارزشمند خود «هفتاد سال عاشقانه» ، شعر اروتیک را در هفتاد سال اخیر در چند طیف زیر طبقه بندی کرده است:
1. شاعرانی که معشوق را جسمی زیبا و در خور وصل جنسی شناختهاند و همه همرازی و همبستگی عشق را در کام جویی خلاصه کردهاند.
2. شاعرانی که عشق جنسی را به پیوندی خانگی بدل کردهاند که جزیرهای آرام و مسالمتخواه در دل هم یاری و هم دلی است.
3. شاعرانی که شعرهای جنسی عاشقانه سرودهاند که از حد لرزش تن و تماس فراتر نرفته است.
4. شعر عاشقانه را به عرصه غرق شدن در آغوش زن ـ معشوق ـ ، مادر ازلی یا نماد مادینهی هستی که در کل حرکت عالم آغوش گشاده برای عاشق ـ شاعر ،کودک همیشگی دارد بدل کرده اند.
در بین شاعرانی که تن معشوق را گاه عامل انگیزش ذهن و خیال برای خلق شعر اجتماعی ـ سیاسی و گاه نیز تجسم هم بستگی جهانی در بین اشعار شان می دانند افراط و تفریط در حد بالای خود وجود دارد. برخی از آنها هم واره به عشقورزی در تاریکی اعتقاد دارند و مسائل خصوصی خود را تنها در حریم خلوت خویش باز گشودهاند. برخی دیگر حجابها را یکسو زدهاند تا همه چیز در روشنایی و حتی زرق و برق عریانی خلاصه یا ارائه گردد. گروه اول در پیچاپیچ ذهن خود چنان از کنار تن گذشتهاند که انگار عاشق و معشوق اصلاً جسمیت ندارد و گروه دوم از عشق ، جز معنای رابطهی گذرا و تمنای صرف جنسی درنیافتهاند. در این میان تعداد محدودی شاعر برخاستهاند که اعتلای ذهن را در معرفت جسم بازیافتهاند و غناییترین اشعار معاصر را سرودهاند که منزوی جایگاه ویژه و منحصر بهفردی در این میان دارد.
اروتیزم، گنجیدن آمیزش جسمی در هماهنگی ذهنی و یگانگی قلبی است، به گونهای که در این هماهنگی ذهنی، پیوند قلبی ملازم تمنای جنسی گردد. این تعریف به عقیدۀ وحدت تجزیهناپذیر هستی انسان و تألیف تن و روان اتکا دارد. یعنی درک درست آن نیز به درک وحدت هستی انسان بستگی تام دارد.
اما در این گزینش وحدت تجزیهناپذیر هستی انسان سه مسأله مطرح است.
1.جنسیت عام یا عمل جنسی از لحاظ زیستی.
2.سلوک و روابط جنسی انسانی.
3.عشق جنسی.
جنسیت عام: حالت مشترک انسان و دیگر جانداران است اما سلوک و رابطه جنسی مختص انسان است . در عشق جنسی است که انسان به تشخیص ویژه دست مییابد که در عرصه عشق فراگیر به اعتلای نهایی تشخیص میانجامد.
سخنان گفته شده مقدمهای بود برای رسیدن به این مهم که همآغوشی انسانها تنها تخلیه مکانیکی و زیستشناختی نیروی متراکم جنسی نیست، بل که در آن نوعی انتخاب و روش پنهان است. هر رابطهای یک نمود فرهنگی است نه صرفاً برای تولیدمثل، فارغ از تجلیات فرهنگ، و نه رابطهای که مسکن جوش و میل جنسی صرف باشد.
«در رابطه جنسی روابط، عوامل و ارزشهای گوناگون انسانی ـ اخلاقی ، احساسی، زیباشناختی، لذتجویی و بهطور کلی فرهنگی نمودار است. عمل جنسی دو انسان مرتبط است با رفتار ذهنیشان به ویژه که هویت هرکس در گرو ذهن او - به تعبیری مفز- اوست. خود هرکس با «مفز» او مشخص میشود و هویت ویژهاش در مفزش پدید میآید. مفز این هویت را هنگام تولد دارا نبوده است و فرا گرفته است».
نظریات پیاژه، مغز به مثابه یک سیستم ترجمهی دکتر احمد محیط و ابراهیم
این نتیجه، نتیجهی مهمتری در پی دارد و آن ، این که هرکس از رشد مفزی لازم برخوردار نباشد ممکن است رابطه جنسی را رفتاری غیرانسانی و قبیح و شرمآور بداند و به ماهیت حقیقی روابط جنسی در عشق پی نبرده در نتیجه برایش ارزشهای راستین کاملاً پاژگونه و هرآنچه به قلمرو تناسلی مربوط است را زشت، کراهتانگیز و مایهی شرم و نشانۀ بارز حیوانیت بداند. پس حتی عشق انسانی هم به سبب همین هم بستگی با کشش جنسی در نظر او قبیح و زشت نمود خواهد کرد.
پس روابط جنسی کارکردی دوسویه دارد، هم اضطراب درون را تسکین میدهد و هم نشاط و لذت پدید میآورد. اضطراب و لذت هر دو هم نتیجه جسماند هم خاصیت ذهن. به اعتبار تن با برآورده شدن یا نشدن میل جنسی مرتبط می شود و به اعتبار ذهن، نمودی اجتماعی و فرهنگی می یابد. در نتیجه لذت حاصل از همآغوشی، هم به اضطراب جسمی پاسخ میگوید و هم تنهایی و اضطراب روحی را که معلول موفقیت اجتماعی است به سهم خود چاره میکند.
با این تفاسیر به تعریف جامعتری از اروتیک میپردازم. اروتیک کاربرد غیر بیولوژیکی و فرهنگی به ویژه زیباییشناختی و غنایی رابطه جنسی است؛ یعنی هم از جنبۀ فردی و هم جنبۀ اجتماعی از رابطه جنسی فراتر است. هر چه ذهن آدمی بیشتر رشد یافتهتر باشد، سلوک عاشقانهاش نیز ذهنیتر شده و اوج میگیرد، در نتیجه آدمهای فرهیخته ، عشقی فرهیخته دارند.
حال میرسیم به شعر اروتیک، میتوانیم شعر را حاصل هماهنگی میان نیروی خلاقیت شاعر و انرژی فوران یافتهای در وجود او بدانیم. این انرژی در شعر اروتیک همان انرژی عاشقانه جنسی است که در هر نوع عشقی گونههای تغییرشکل یافتهای از آن نمود دارد؛ یعنی تمامی قوای طبیعت و همه امکانات جسمانی و روانی در این چهارراه با هم دیدار میکنند و این یگانه مجال در دور حیات برای تحقق ترکیب جامع و شامل، و هماهنگی و فزونی و توافق همهی عناصر متشکلۀ وجود انسان است. این انرژی در میان شاعران معاصر در شعر فروغ در اوج است ما در شعر سپهری در حد پایین و بهجای آن انرژی عاشقانه عرفانی در شعر سپهری غالب است، یا در شعر شاملو این نیروی خلاقیت با انرژی سیاسی به تعادل سیاسی میرسد و این موضوع در شعر نیما متفاوت است، زیرا در شعر نیما هم واره تعالی درونی هست که انرژیهای گوناگون را به انرژی غنایی میگرایاند.
و اما در شعر منزوی موضوع گسترده و وسیع است. اشعار منزوی صبغهی غنایی دارد و اساساً رسالت شاعری او بیان عشق و جلوههای گوناگون آن است. خلاقیت فوقالعادۀ وی در زمینۀ بیان حالات مختلف غنا و توصیف رنگهای هماهنگ عشق با زندگی معاصر، موجب تمایز و تشخیص ویژۀ اشعارش گردیده است که مجال و گسترۀ زیادی برای پرداختن به آن لازم است ، اما از آنجائیکه رسالت من در این تحقیق اساساً چیز دیگری است، بیش از این نمیتوانم به این موضوع بپردازم. جلوهها و نمودهای رنگارنگ اروتیزم در شعر منزوی آنچنان تأمل برانگیزند که در ذهن و عاطفۀ خواننده ، تعاریف تازهتری از حالات مجموعۀ منسجم عشق پدید میآورد و این همخوانی و هم آهنگی شعر اوست با کارکرد اروتیک که شناخت فرهنگ و تشخیص هر فرد را به دنبال دارد.
«یداله رؤیایی» طراح جنسی زبان است، اما اروتیزم در شعر او ، زبانی را که مستحق آن بود را پیدا نکرد و ناچار به ابتذال و تکرار کشیده شد. منزوی به عقیدۀ من در پیدا کردن زبان مناسب در این حیطه که بتواند قلم رو تابناک حیات انسان را بیان کند موفقتر از دیگران عمل کرده است. چه ، در اشعار اروتیکی منزوی، گاه حالاتی به انسان دست میدهد - که کم هم نیست - که در ذهن و اندیشۀ او تبدیل به ارزشی فرهنگی و زیباییشناختی می شود. اگر در تئوری میگوییم که اروتیزم چهار راه اتحاد و هماهنگی عناصر متشکله تنی و روانی خود آگاه و ناخودآگاه انسان است؛ این به معنی این است که در دل روابط جنسی ،راهی به حالات اعتلا و اوج روح و روان آدمیمی یابد که این باید در شعر معاصر ما که چنین تئوری هایی را ارائه داده است به زبان شعر تعریف گردد و شعر منزوی دقیقاً به ارائه همین تعاریف به زبان شعری پرداخته است. بهعنوان نمونه به این دو بیت توجه کنید.
لبت صریحترین آیۀ شکوفایی است
و چشمهایت شعر سیاه گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلهها مهآلود، محو و رویایی است
توصیفاتی که در این دو بیت از لب و چشم زیبایی معشوق ارائه گردیده است، بسیار بالاتر از آن چیزی است که فقط جوابگوی نیاز و خواهش تن باشد، یا مثل بیشتر اشعار معاصر تاریخ مصرفی باشد. خواننده میداند که لب و چشم معشوق دو عنصر از عناصر زیبایی و عشق جنسی است که نیاز جسمی و روانی انسان را برآورده میسازند. من میگویم که با این تعاریف از چشم و لب و زیبایی ، خواننده به تعاریف تازه و بکر و بدیعی دست مییابد که در هر بار خوانش علاوه بر التذاذ روحی و ذهنی، انتظارات و توقعات جدیدتری هم در ذهن و خیال او نقش میبندد. حال که میتوان از لب و چشم ، تعاریف به این زیبایی و بدیعی را ارائه کرد، پس میتوان از تماشا و بوسیدن و معاشقه با آنها هم به لذتهای فراگیر و گستردهتری هم اندیشید و رسید!!
با سیری در اشعار منزوی معلوم میشود که تقریباً اکثر اشعار این شاعر شوریده، صبغهای اروتیکی دارد. چه عشق زمینی که توسط منزوی گامهای بلندی را برداشته است، قویاً توسط این مضمون- اروتیک- تغذیه میشود و از جوانب گوناگون میتواند برسی و تحلیل گردد. آنچه در پی میآید نگرهای است کلی که در این باب گردآوری شده است اگر چه مختصراً اما به سهم خود گویای این وجه از شخصیت تغزل منزوی تواند بود.
مانده در انتظار تو، بوس تو و کنار تو
بستر خالی من و خواهش بیامان من
وه چه خوش آن خجسته شب- آن شب تن شب طلب
آن شب من از آن تو، آن شب تو از آن من
(از خاموشیها و فراموشیها، ص 87)
توصیفی مطنطن و بزمی از انتظار عاشق ، شب وصل با معشوق را.
حُسنی داری به قدر شیدایی من
عشقی داری به قدر تنهایی من
بازو بگشا و سینه را عریان کن
آغوشی شو به قدر گنجایی من
(از خاموشی ...، ص123)
در این رباعی هم آهنگی و توازنی برقرار است بین عاشق و معشوق. عاشق خواستار این توازن است که به اندازۀ شیدایی خود برای معشوق حسن قائل باشد یعنی غیرقابل توصیف؛ به اندازۀ تنهاییاش عشق را میخواند، یعنی بیمرز و بیانتها و آغوشی از معشوق را طالب است به گنجایی خود.
میبیندش خیال که از راه میرسد
تنپوش کرده پبرهن ماهتاب را
همچون نگین به حلقۀ سیمین صورتش
از لب سواره کرده، عقیق مذاب را
بر شانههاش ریخته آوار موج را
بر سینههاش بسته، چراغ حباب را
با ناز میخرامد و در خیل ماهیان
بیدار کرده وسوسۀ پیچ و تاب را
(از شوکران و شکر، غزل 53)
شاعر ـ عاشق ـ ، در تخیل خود آمدن معشوق را به نظم کشیده: لبهایش را در صورت سیمیناش همچون نگینی ساخته شده از عقیق مذاب میداند و سینههایش را چراغ حبابی و موهایش را موج میخواند و خرامیدن معشوق را علت بیدار شدن وسوسه پیچوتاب ماهیها میدان!
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند
که در شمیم گلسرخ، شستوشو شده است
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار رو شده است
چگونه آینه لاف برابر ی زندت؟
کهپ از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است
(شوکران و شکر، غزل 93)
در تصویری که در بیت اول از تن معشوق ارائه شده است در همانندسازی به سوسنی که با شمیم گلسرخ خود را میشوید به رنگ سفید سوسن و عطر و بوی دلانگیز گلسرخ ستوده است که نهایت لطف و ظرافت است. بهار هم از جمله لشگریان معشوق است که هرچه از زیبایی و طراوت دارد، وام دار اوست. حتی آینه هم یارای مقابله با معشوق را ندارد چون تنها جلوهگر زیبایی اوست.
تنت بیرقی از جوانی، برافراشت زآنسانکه دانی
چه پیروزی طرفهای بود، به تسلیم جانانهی تو
شرابم که میریخت چشمت، لبت نقلام از بوسه میداد
همه شب سیهمست بودم، به آیین میخانۀ تو
زمانی لبت را مزیدم، گهی سینهات را گزیدم
که با شیر و شکر عجین بود، می خاص پیمانۀ تو
فرو ریختی گیسوان را، به آوار برشانۀ خود
فروریختم بوسهها را، به رگبار برشانۀ تو
(با عشق در حوالی فاجعه، ص 168)
پایان قسمت اول
این مطلب ادامه دارد
حرف ها خروار خروار...
دیگر عشق...!
منابع و مراجع:
1. هفتاد سال عاشقانه ، محمد مختاری ، انتشارات تیراژه ، چاپ اول ، تابستان 1378.
2. نقد و تاملی بر شاعرانگی حسین منزوی، نام او عشق است آیا می شناسیدش!؟ ، سالار عبدی ، اتشارات ابتکار دانش، چاپ اول ، 1387.
3. هنر عشق ورزیدن ، اریک فروم ، ترجمه سعدا... علیزاده ، اتشارات فراین ، چاپ اول ، 1361.
سالار عبدی
ممنون