پنجشنبه ۶ دی
مرحوم یحیی شیدا نویسنده و محقق نامدار آذر بایجان
ارسال شده توسط ساحل شیدا(ساحل) در تاریخ : چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳ ۰۰:۱۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۱۰ | نظرات : ۱۳
|
|
به نام بی نام دوست
درودها یحیی شیدا شمعی که خاموش شد ولی روح وغیرت وطندوستی هنوز در آثار وی متجلی ست
اوستاد یحیی شیدا گونش ایلی 1303ده محتشم تبزیز شهرینده ایشیق دونیایا گوز آچدی.آتاسی حسن یوز باشی چرندابی مشروطه انقلابی نین تلاش ایدنلریندن ایدی شیدا ایلک تحصیلاتین اوز بیلیک لی آتاسیدان الده ایتدی کیچیک یاشلاریدان عربی و المانی دیللری ایله تانیش الدو او 19 یاشیدان شعر یازماغا باشلادی و یازیچی لیق وتدقیق عالمینه قاتیلدی شیدا شعر عالمین ده اوزه لاوسلو بلو و بدعت گذار شخصیت لردن دیر کد شعرین هر شاخه سینده تجربه ایدیب بوسیاقدا گوجلوقابلیت الده ایتمشدیر کوهنه و یینی قالیب لر اونون الیده چیشیدلی فورمالار تاپیر تازا مضونلار وقتدارلی شعر صنعتلر ینه مالک اولور
زندان قصیده سی حقیقی دیل نغمه سی
در این ماه دو شعر از استاد یحیی شیدا از کتاب ساری کوینکبرایتان اماده کرده ام که با ترجمه فارسی به خدمت عزیزتان عرضه میگرددکه یکی قصیده ایست که در زندان پهلوی علیه نبود آزادی زبان نوشته شده است و دومی شعر اگر تو گریه من گریه خواهمکرد که بعد از اینکه در مراسم عزاداری وسوگ ایشان خوانده شوددرمراسم مختلف از جمله محرم بسیار در سر زبان ها افتاده ودر سوگهای مردم تبریز اراعه میشود که بنده واقعا هر وقت میشنوم خاطرات کودکیم برایم تداعی میشود که ایشان واقعا اگر کسی در حضورشان حتی کودکی چون من برای عروسکی گریه میکردم واقعا شروع به گریه مینمودن که بسیار پر احساس ونازک طبع بودند که بنده واقعا برای ایجاد کدورت برای ایشان مکدر میشدم بنده سعی دارم درگارگاه بعدی زیاد از اشعار فارسی ایشان برای شما اراعه دهم به امید اجازه چاپ وانتشار انها بصورت کتاب که تحت بررسی ستو این قصیده زندان
بو قصیده 1344 جو ایل شهربانی زندانیدا یازیلدی انقلابدان سونرا آرتیق مقیاسیندا پخش اولدو
آی قانلی _قادالی دیلیم آی جانیما آفت
سن اییله میسن شاعری محکوم فلاکت
بیر عده چالیشدی سنی کوکدن قیرا آمما
دوران اولارا ایتمه دی بو فرصتی قسمت
چوخلار سنی دانمیش اوزونو اوزگه یه ساتمیش
ظاهرده بو یولدا اعله میش کسب وجاهت
یالتاقلار آتار کن سنی اغیاری توتوبلار
اولموش هره سی بیرج وره بیگانه یه آلت
نفرین سیزه آی اوز دیلینی خوار توتانلار
قارقیش سیزه او حیله گر استادی زه لعنت
آلچاغلار اولار اوز دیلینه خاین ویاغی
یالتاقلار اولار مایل دارایی و شهرت
بنزر بیر آجیقلی شعره بو دوغمادیل آنلا
شعرقویروغونا باسما ایاغ اعتمه ظرافت
خاین کیشی دانما دیلینی ایلمه تحقیر
یوخسااولاسان جامعه دن خاین ملت
بو خلق آرا ایسترسن اگر حورمتین اولسون
باس باغرینا نه قدر تیر ملامت
مفتونونام ای شانلی دیلیم ایلک حیاتدان
سندن توتالیمچوخلو یعتیب جانیما آفت
بیل <اوف>دعمه رم ناله م اوجالمازغم الیدن
هر نه اولا تهمت دوزرم جانیما منت
یالواردیم عزیزیم بو قدر سوله مه حق سوز
رحم ایله منه قوی قالا بو باشی سلامت
باخ اوزگه لره سنده بیر از دینمه قیفیللان
بیلممنه قدر منده ر گر کدیراولا طاقت ؟
سالدین منی داعم یانار اودلارا کول اعتدین
هر لحظه ده قوپدو باشیما سانکی قیامت
دیل بیلمه ین انسانلار اتوش ایله دین ایوای
چکدیم من الیندن نه مکافات ومشقت
هر کسکیبویولدا اوزونو آنلاسا مسعول
چولقار اونو بوهتانو شرروفقرورذالت
تهمت اوخونا داعم اولار سینه سی فلخان
هر کس آنا دیلده یازا یا الیه یه صحبت
سالدی منی بو حادیثه لر ذوقدن آمما
اسکیلمه دی سنده اولان شورو حرارت
قان یایراغی تک سویله دین هرلحظه ده قان _قان
بیلمم نه ایمیشسنده اولان شورو جسارت
هر یاندا سنی بایراق اعدیب عرشه اوجالتدیم
گوردوم عوضینده نه یامان بوللومصیبت
داغ تک سنین اوغروندا یانان سینه می گه ردیم
ایلقاری یعیردیم باشا اعتیدیم سنه خدمت
تهدید الدی سویله دی چوخلار منه بوهتان
تحقیر اعله دی دوشمن دون قیلدی جهالت
ای شانلی دیلیم باشینی افلاکه اوجالتدیم
افلاکه گر کدیر اوجالادشانلی دیل البت
شادم هله آدوغما دیلیم یو کسه لیشیندن
بیرگون گله جک محو اولو طاغوت جهالت
یالتاقلار او گون ملت آرا خوار اولو یاهو
من دیلدن امینم بو سوزه عین حقیقت
تحقیر اعده بیلمز سنی مزدور لر اوندا
قاموس بشردن سیلینر لفظ حقارت
هر کس یازار اوز ایسته دیگین دوغما دیلینده
دونیا او زونه حاکم اولا ر حق وعدالت
دوغما دیلینی حفظ اعدر عالمده اورکدن
هر یعرده اولا صاحب شخصیت وغیرت
مطلق جاتاجاقملتیمیزکامینابیر گون
بیر در گرانمایه دیدیلدن سوزولن سوز
آتما دوغووزون آغزینا بو دری نهایت
<شیدا.> دعدی اوز سوزلرینی دوغما دیلینده
بو دم لری بیل سنده طبیعت ده غنیمت
زندان شهربانی 1344
سن آغلا سان من آغلارام
سیل گوزوندن آخان یاشی
سن آغلاسان من آغلارام
گوینر اوره ییمین باشی
سن آغلاسان من اغلارام
سن گولده چمن گولر
قرنفیل یاسمن گولر
اعلر گولر وطن گولر
سن آغلاسان من آغلارام
گولوش دوداغینی اوپنده
سویجه دولارام مده
ایکی روحوق بیر بدن ده
سن آغلاسان من آغلارام
آیدین دعیر آغار گوزون
ایچینده کی اورک سوزون
قوی من دعییم سوزون دوزون
سن آغا سان من آغلارام
سنسن منیم آرخام اعلیم
سنن منیم اوتگم دیلیم
سن اولماسان سینار بلیم
سن آغلاسان من آغلارام
گول قوی بوتون دنیا گولسون
گول سعوینسین صحرا گولسون
غمدن دولان شیدا گولسون
گول سعوینسین صحرا گولسون
غمدن دولان شیدا گولسون
سن آغلاسان من آغلارام
قصیده زندان حقیقتی که در زمان پهلوی برای زبان ترکی موجود بود
این قصیده در سال 1344 ودرزندان شهربانی تبریز نوشته شدو بعد از انقلاب بطور انبوه به دست مردم رسید وچاپ شد
ای خونین ومهربان زبانم وآفت جانم
تو شاعری را محکوک به فلاکت زندان کردی
یک عده ای تلاش کردند ریشهزبان مادری ام را بخشکانند واز ریشه بکنند
ولی زمانه فرصت این را به آنان نداد
خیلی هاتو را شماتت کردندکه غنی نیستی واز فلان ریشه ای وخود را به بیگانه فروختند
در ظاهر وجهی گرفتند و زرق وبرق شاعر دوره ای را پیدا کردند
با دوستان دوری وبه بیگانه پرستی نزدیک شودند
وحیف که آلت دستی بیشتر نبودند
ای کسانی که زبانخود را خوار شمردید
وای به شما و مابه شماواستاد حلیه گرودلفریبتان شیطان نفرین میفرستیم
انسان های بی ارزش تعصب زبان خود را هم نه نمیدارند وشعر فروشی میکنند
و فکر ثروت و مقام کورشان میکند
نمیدانند که این نوشته ها که حرف دل خوشان هم نیست شعر نیست عقده دل آنهاست و ماندگار نخواهد شود
پس از روی حسادت وشعر فروشی ننوسی که شعر باید بجوشد و از دل براید تو داریبا دم شیر بازی میکنی
شعر را در وقتی سرایش کن که میخواهی ظرافت بخرج دهی
تو خاعن هستی وبا کتمان زبان خود خود را تحقیر نکن
و گرنه برگی دگر از تاریخ ورق خواهد خورد وشما را به عنوان خاعن خواهد شناخت
در میان ادیبان اگر میخواهی مقام واحترام پیدا کنی تیرهای ملامتدشمنان را به آغوش بکش
عاشق تو شدمای زبان مادریم آز ان لحطه که مادرم گویش کرد و بدنیا آمدم
از تو الهام میگیریم این نوشته های که برای زندگیم زندان وبر من ضرر ورنج است
و حتی به عشقت در رنج ها اوف نمیگویم
که هرتهمتی من را مقاوم تر میکند و برجانم چون واکسینه شدن است دیگربه زبانم نصیحت کردم که نجوشانو اینقدر سخن ناب تحویلم نده
رحم کن شاید این سر بی سامان سلامت بماند
چند گاهی کم حرف بزن و فقل شو مثل بقیه مردم
آخر من دیگر شاید تاب وتحمل این همه بلا را نداشته باشم
من را همیشه در آتش سوزان انداختی و زغال کردی
در سرم همیشه حال و هوای قیامت و محشر بپا کردی
انسانی که ادیب نیست به این مکافات نمی افتدم
من از دانستن ادبیات و استعداد ذاتیم در مکافات میافتم
هر کسی مسعولانه قلمزد و از دردها نوشت در بهتان و شرو فقر و ناراحتی میافتد
اگر به او تهمت بزنند وزحمات و نوشته های چند ساله اش را ببرند هر دم در سینه اش آتشی تازه تر بپا میشود
این انتهاوعاقب کسیت که دلسوزانه با زبان مادر از دردها مینویسد وشاعر مردمی ست
من با علاقه ذاتی و ذوقی سرشار در این حادثه افتادم
و رنج و زندان حرارت نوشتن را کم نیکنم و قلم سوزناک تر میشودو
وقتی پرچم خونین و قرمز رنگ زبان را بلند میکنی ومیافرازی باید انتظار دید خون هم داشته باشی
پرچم سرخ زبان با شور تو قد علم میکند
واین پرچم تورا تاعرش بلند خواهد کرد و آنگاه است که قلم تاثیر گذار مصیبتبا میکند
قد استوار مانند کوه و سینه جوشانم را میبینی من پیمان را به اخر رساندمو به زبان مادرم خدمت کردم و در زندانم
به من تهدیدها کردندو تهمت ها زدند دشمن پست تهدیدم کرد و از روی جهل به من نشترها زد
روزی خواهد امد و خاعنان در چشم ملت خوار خواهند شد
من از تمام قلب به این سخن معتقدم واین حقیقت است
چنین استواریکه در تو میبینم نمی توانند مزدوران تو راتحقیر کنند
چون در کتاب خانه تاریخ بشر هی کس با پای مردی حقیز نشده است این آخر کار نیست
وقتی که عدالت در روی زمین برقرار باشد هر کس میتواند هر چه از دل بر اید را به زبان مادری خود بنویسد
زبان مادری در دلها حفظ میشوددر دلی که صاحب غیرت و پاسدار فرهنگ خود است
مطلقا میرسد روزی که شاه و دایی وجود نداشته باشد و حکومت مردم خیز و مردمی باشد نه سلطنت مطلقه
دری گرانبها ست حرفی که از وود و زبان بر میخیزد این در نایاب را به دست و پای بیگانه خوار نکن
و به زبان مادری و از دردهای مردم بگو
شیدا سخنان خود را در پنهان به زبان مادری میسراید
جای شکر دارد وغنیمت است که پنهان میتوانم آزادانه بسرایم
استاد همیشه به خاطر از دست رفتن مقدار زیادی از دست نوشته ها در ان روز گار احساس ناراحتی میکردند وهمیشه از دوستان وهمکاران در خواست داشتن که اگر نوشته ایدر دست است به ایشان باز گردانند
و بازگردان سروده دوم ایشان که اگر تو گریه کنی من هم خواهم گریست
اگر توگریه کنی من هم خوهم گریست
پس اشک سرازیر از چشمانت را پاک کن
اگر گریه کنب خواهم گریست آرام آرام سر دلم شروع به سوختن میکند
وقتی تو بخندی گلشن و چمن نیز شاداب میشوند
تو باعث شادابی گلهای یاسمن میشوی
با این شادی ایا و خانواده هم میخندندو وطن من هم شادمیشودماتن واحده هستیمواز شادی هم به وجدوناراحتیمان باعث دلتنگی دیگران است
وقتی خنده لب های تو را میبوسدمن هم از خنده لبریز میشوم
ما تن واحده و دو روح در یک بدنیم
اگر تو گریه کنی باتو خواهم گریستچشمان گریان تو روشنی بخش نیست
تو حرف تلخ و دردوجودت را با اشک بیان میکنی بگذار من هم درد و حرف خود را باتو صادق بزنم که اگر گریه کنی من هم خواهم گریست ما تن واحده هستیم
تو برای من خانواده ای هم وطنی هم زبانی
اگر دیگر وجود نداشته باشی کمر هستی میشکند
پس اگر گریه کنی باتو خواهم گریست
بخند و بگذار همه دنیا بخدد شاد باش تا هستی خوش بختی احساس کند این صحرا بخندد این شیدا که کمرش از غصه خم است بخندد اگر تو گریه کنی باتو خواهم گریست
استاد شیدا باسروده های مردمی ومیهن پرستانه اش در قلب ها زنده میماند هر چند که مرگ خود شروعی دوباره است در دنیای بهتری شاد کامروا و در پناه حق باشید
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۶۶۷ در تاریخ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳ ۰۰:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.