سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ایستگاه چشمهاش
        ارسال شده توسط

        عباس عابد ساوجی

        در تاریخ : يکشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۰۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۳ | نظرات : ۷

        ایستگاه چشمهاش
        ــ روزگاری اگر، لباسهاش جور نبود، از خانه بیرون نمیرفت.
        ــ عجب آدم منضبطی بوده!
        ــ وقتی بیرون می رفت، بوی واکس کفشهاش کوچه را پر می کرد.
        ــ باید همین طرو باشه، لباس که جور شد، کفش هم به همون نسبت باید تمیز باشه.
        ــ دخترهای دم بخت ، به هوای دست کشیدن به موهاش حسرت به دل بودند!
        ــ عجب تحفه ای بوده!
        ــ تا اینکه تو را دید.
        ــ منو؟ کی ؟ کجا؟
        ــ وقتی می رفت سر کار. به ایستگاه چشمهات عادت کرده بود.
        ــ چرا به چشمهای من ؟
        ــ  عاشق چشمهای عسلی تو بود.
        ــ عجب! پس چرا من متوجه نشدم. چرا به خودم چیزی نگفت؟
        ــ یک روز صبح زود از خونه زد بیرون. می خواست طلوع خورشید رو در چشمهای عسلی تو ببیه! می گفت:(( وقتی به چشمهاش نگاه می کنم، آن روز برام خوش یومن می شه.))
        ــ چی شد؟ دید؟
        ــ هنوز هوا گرگ و میش بود. مردم از کنارش رد می شدند، نگاهش می کردند و زیر زیرکی می خندیدند!
        ــ چرا؟ چه فرقی مگر با روزهای دیگه داشت خنده دار شده بود؟
        ــ  کفش هاش، کفش هاش لنگه به لنگه بودند! جوراب هم به پا نداشت!
        ــ بیچاره، عجب افتضاحی.
        ــ تازه آن وقت فهمید چقدر گرفتارت شده.
        ــ خدایا کمکم کن! ببینم، می دونی اون الان کجاست؟  چه می کنه؟ آیا فکر می کنی هنوز هم به من فکر می کنه؟
        ــ بله ، البته که می دونم ، الان روبروی شما ایستاده ، به چشمهای عسلی شما نگاه می کنه!.
        عابد ساوجی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۱۶۶ در تاریخ يکشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3