جقدر امروز دلم گرفته
نمیدونم خدا صدامو می شنوه
هر وقت یه دری به روم بسته می شه میگم شاید خدا میخواد ازم محافظت کنه
اما وقتی هر دردی به روم بسته می شه نمیدونم واقعا چه حکمتی داره
گاهی دلم می خواد سرمو بذارم زمین و دیگه بیدار نشم
گاهی وقتا فکر می کنم باید باشم و بجنگم با همه ی اون چیزایی که پیش روی منه
نمیدونم چی شد اینجا رو انتخاب کردم تا بنویسم
ولی اینو می دونم خدا خواسته تا راز دلمو عریان کنم
خداجونم کاش تو این عصر دود و آهن هزاری ها جای خودشو به محبت می داد
کاش می شد فهمید دنیا چی از آدما می خواد
اصلا برای چی باید ما آدما تو این کره ی خاکی باشیم
خداجون دلم میخواد با بچه های ناب حرفای تاپ بزنم
اما نمی دونم چرا هر کی می بینه یه آدمی داره از درد و غم می گه فورا جوش می گیره و ....
بعضی وقتا می ترسم از گفتن حرفام
می ترسم از تفسیر دیگران
آخه آدما وقتی نمی تونن یکی را بفهمن اونو ترجمه می کنن اما به زبون خودشون
کاش خوب ترجمه کنیم