سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 13 فروردين 1404
  • روز طبيعت
4 شوال 1446
    Wednesday 2 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      انسان راستگو برجسته ترین اثر خداوند است.الكساندر پوپ

      چهارشنبه ۱۳ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      خاطرات قدیمی
      ارسال شده توسط

      حامی تنها

      در تاریخ : يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۱۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۰۰ | نظرات : ۶

       
      كي نوبت ما ميشه ؟
      كمي صبر كنيد الان اون ميز خالي ميشه تميزش ميكنم شما بشينيد .
      با موبايلش مشغول بود . نمي شد حدس زد پشت خط كيه اما از نوع حرف زدنش ميشد فهميد دختر نيست . نزديكش شدم . قطع كرد .
      دوستم گفت شهر كتاب داره اينجاها . تو كه بلد نبودي چرا گفتي تجريش شهر كتاب داره ؟
      من كي گفتم ؟ پشت تلفن گفتي زيارت مي خواي بعدشم ببرمت شهر كتاب و برات سي دي بخرم پيش خودم گفتم حتما جايي رو سراغ داري
      ولش كن
      بازم رفت سراغ تلفنش و مشغول صحبت شد .
      اقا ؟ اقاي محترم ؟ اون ميز خالي شد تشريف ببريد ميگم بچه ها سفارشتون ُ بيارن .
      رفتم سمتش . گفتم ميز خالي شده بريم بشينيم .
      از اخرين بحثمون مدتي گذشته بود . مدت ها قبل ، بنا به هر دليلي كه ازش خبر نداشتم بهم گفته بود ديگه نمي تونم بهت بگم دوست دارم . با اينكه خيلي اون شب و فرداهاش بهم سخت گذشته بود اما سعي كردم تو تماسهاي بعدي خودمو اروم نشون بدم . بعد اون حرف فاصله مون خيلي زياد شد . كنارم گذاشته بود اما يا روش نمي شد بگه يا ... . تلاش كردم برش گردونم . يادمه تو پارك خيلي راحت حرف ميزد از جداشدنمون . من اما دليل فاصله رو حرفش و نوع رفتارش مي دونستم و رك هم بهش گفتم . نمي دونم چطور بايد تشريحش كنم . دختري با افكار متفاوت . هميشه بهش ميگفتم اينقدر تو هر مساله اي دودوتا چهارتا نكن . عشق حساب و كتاب نمي شناسه اما ارديبهشتيا رو فقط ارديبهشتيا ميتونن درك كنن . معتقد بود عاشقش نيستم اما از دلم خبر نداشت . خلاصه ، متقاعدش كردم برگرده و برگشت اما مثل قبل نبود . يه قولايي به هم داده بوديم . سعي كردم با رعايتشون محيط ارومي براش بسازم و تا چه حد موفق بودمُ نمي دونم .
      مدتي گذشت تا اينكه اون چيزي كه نبايد پيش بياد اومد . اونقدر گفت و گفت كه از كوره در رفتم و دهنم باز شد . عصباني بود . انتظار داشت در مقابل حرفاش سكوت كنم اما نشد . خيلي بد تيكه مي نداخت و اين اواخر بخاطر فشارايي كه روم بود خيلي كم طاقت شده بودم اين شد كه جواب بدي دادم بهش ، راستش حالا كه فكر ميكنم ميبينم كاش جوابشُ نمي دادم .
      دعواي سختي بينمون درگرفت و رفت . ميدونستم دنبال بهانه ست من اما طاقت دوري نداشتم . فرداش زنگ زدم گفتم مي خوام ببينمت . گفت وقت ندارم هروقت كه تو بخواي بيام بيرون . كار دارم . گفتم مي خوام حرف بزنم با اس ام اس و تلفن نميشه حرف زد . بالاخره قبول كرد . روزش معلوم شد و با كلي تاخير كه تقصير منم نبود رسيدم سر قرار . قول داده بودم ببرمش زيارت .
      مسخره كردي منو ؟ يه ساعت و نيمه اينجا منتظرتم شازده.
      -برات توضيح دادم پشت تلفن . معذرت مي خوام .
      تو كه نمي توني كارتو مديريت كني چجوري فردا ميخواي كار به اون بزرگي رو مديريت كني ؟
      -دلم مي خواست بزنمشا اما باز خودمو خوردم . با اينكه ميدونست جريان چيه باز غر ميزد .
      خب !
      چي خب ؟ مگه نگفتي بي لياقتم ؟ مگه نگفتي بازيگر خوبيَم ؟ نمي فهمم چرا اينقدر اصرار داري كنارت بمونم .
      اصرار ندارم بموني وقتي خودت نمي خواي .
      نميفهمم . هنوزم نمي فهمم چرا مي خواستي منو ببيني ؟
      واضح نيست ؟ مي خوام بدونم چته ؟ اون حرفا چه معنايي داشت ؟ وقتي منو نمي خواي چرا رك به خودم نمي گي ؟
      چي بايد بگم وقتي بهم ميگي بي لياقت
      هزارتا حرف زدي يكي خوردي بايد اين كارا رو كني ؟
      فرض كن اعصابم خورد بوده تو بايد اينطوري بگي ؟
      تو هميشه اعصابت خورده .
      تمومش كنيم .
      يخ كردم . اومده بودم برش گردونم اما ... نشد . حتي اجازه نداد حرفمو بزنم . سكوت كردم . ظاهرا تصميمشُ از قبل گرفته بود . نمي شد كاري كرد . اينو كسايي كه عزيز از دست دادن ميدونن كه وقتي طرف بخواد بره قبلش دلت گواهي ميده .
      يعني چي تمومش كنيم ؟ مگه ميشه ؟ به همين راحتي ؟
      همين ِ كه هست . نمي خوام ادامه بدم .
      يعني همه چي تموم ؟
      اره تموم .
      حرفي براي گفتن نمونده بود . تصميمش ظاهرا جدي بود
      بلند شديم . غذاشُ نصفه خورد . باقيشم داد به يه پيرمردي كه گرسنه بود و تقاضاي غذا ميكرد. تا پله برقياي پل عابر همراهيش كردم . حال خوبي نداشتم .
      اينجا كه نميشه . بايد تا مترو همراهيم كني .
      انگار واقعا نمي فهميد چي ميكشم . يا شايدم فكر ميكرد از اونام كه با هزار نفر بگردم و بودن يا نبودنش فرقي برام نميكنه . نمي دونم . به هرحال هميشه با اين طرز فكرش كه فكر ميكرد هميشه درست ميگه و عقل كل ِّ مشكل داشتم .
      اينم ورودي مترو
      نه زيارت برديم . نه شهر كتاب و نه سي دي برام خريدي .
      يه مجموعه از تو كيفم دراوردم دادم بهش . گفتم : به دلم افتاده بود كارمون به اونجاها نمي كشه از قبل برات خريدم .
      نمي تونستم به چشماش نگاه نكنم . دلم نمي خواست بره اما خودش مصمم به گذر از من بود .
      اگر امري نداري خانوم ، رفع زحمت كنم . تو اين مدت هم بار اضافه بودم . مراقب خودت باش ...
      چشماش پر از اشك بود . شايد اونم دوس نداشت بره اما سرنوشتشُ جاي ديگه مي ديد . هر چي بود تموم شد . اون رفت سمت مترو منم مسير تجريش ُ تا پايين در پيش گرفتم . تو راه با خودم فكر ميكردم چرا قصه ي زندگي من بايد هميشه اينقدر تلخ تموم شه ؟ بانو ميگفت من جاهلم و خدا برا همينه كه هميشه بدبختيا رو سمتم ميفرسته و هميشه هم بدبخت ميمونم . اره ! تعجب نكنين اين يكي از حرفاي اون روزش بود ... ميگفت دروغگوي بزرگي هستم اما هيچوقت بهش دروغ نگفتم . هيچوقت .
      تموم شد . برگي از دفتر خاطره هام بسته شد اما خيلي تلخ . حقم شنيدن اون حرفا و رفتار نبود . حقم اين نبود كه بعد اونهمه توهين منو مقصر بدونه . چرا ؟ چون در نهايت جواب توهيناشُ داده بودم .
      بعدها فهميدم ازم دلگيرم بوده كه چرا مني كه ادعا ميكردم عشقمه و زنم ِ و همه ي زندگيم ِ رو تنها جلوي مترو رها كردم و ... مسخره ست ...
      هنوزم معتقد ِ من بزرگترين دروغگوي عالمم . هنوزم معتقد ِباعث تمام بدبختياش منم ... هنوزم برا اينكه خودش ُ رها كنه از اتفاقاتي كه باعثش بود ، منو شماتت ميكنه . هنوزم هنوزم هنوزم ...
      *قصه ي غصه هاست دلم*
      همين ...

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۹۱۰ در تاریخ يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      امارفا - آمارگیر رایگان سایت
      1
      در حال بارگذاری