سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطرات قدیمی
        ارسال شده توسط

        حامی تنها

        در تاریخ : يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۱۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۸۶ | نظرات : ۶

         
        كي نوبت ما ميشه ؟
        كمي صبر كنيد الان اون ميز خالي ميشه تميزش ميكنم شما بشينيد .
        با موبايلش مشغول بود . نمي شد حدس زد پشت خط كيه اما از نوع حرف زدنش ميشد فهميد دختر نيست . نزديكش شدم . قطع كرد .
        دوستم گفت شهر كتاب داره اينجاها . تو كه بلد نبودي چرا گفتي تجريش شهر كتاب داره ؟
        من كي گفتم ؟ پشت تلفن گفتي زيارت مي خواي بعدشم ببرمت شهر كتاب و برات سي دي بخرم پيش خودم گفتم حتما جايي رو سراغ داري
        ولش كن
        بازم رفت سراغ تلفنش و مشغول صحبت شد .
        اقا ؟ اقاي محترم ؟ اون ميز خالي شد تشريف ببريد ميگم بچه ها سفارشتون ُ بيارن .
        رفتم سمتش . گفتم ميز خالي شده بريم بشينيم .
        از اخرين بحثمون مدتي گذشته بود . مدت ها قبل ، بنا به هر دليلي كه ازش خبر نداشتم بهم گفته بود ديگه نمي تونم بهت بگم دوست دارم . با اينكه خيلي اون شب و فرداهاش بهم سخت گذشته بود اما سعي كردم تو تماسهاي بعدي خودمو اروم نشون بدم . بعد اون حرف فاصله مون خيلي زياد شد . كنارم گذاشته بود اما يا روش نمي شد بگه يا ... . تلاش كردم برش گردونم . يادمه تو پارك خيلي راحت حرف ميزد از جداشدنمون . من اما دليل فاصله رو حرفش و نوع رفتارش مي دونستم و رك هم بهش گفتم . نمي دونم چطور بايد تشريحش كنم . دختري با افكار متفاوت . هميشه بهش ميگفتم اينقدر تو هر مساله اي دودوتا چهارتا نكن . عشق حساب و كتاب نمي شناسه اما ارديبهشتيا رو فقط ارديبهشتيا ميتونن درك كنن . معتقد بود عاشقش نيستم اما از دلم خبر نداشت . خلاصه ، متقاعدش كردم برگرده و برگشت اما مثل قبل نبود . يه قولايي به هم داده بوديم . سعي كردم با رعايتشون محيط ارومي براش بسازم و تا چه حد موفق بودمُ نمي دونم .
        مدتي گذشت تا اينكه اون چيزي كه نبايد پيش بياد اومد . اونقدر گفت و گفت كه از كوره در رفتم و دهنم باز شد . عصباني بود . انتظار داشت در مقابل حرفاش سكوت كنم اما نشد . خيلي بد تيكه مي نداخت و اين اواخر بخاطر فشارايي كه روم بود خيلي كم طاقت شده بودم اين شد كه جواب بدي دادم بهش ، راستش حالا كه فكر ميكنم ميبينم كاش جوابشُ نمي دادم .
        دعواي سختي بينمون درگرفت و رفت . ميدونستم دنبال بهانه ست من اما طاقت دوري نداشتم . فرداش زنگ زدم گفتم مي خوام ببينمت . گفت وقت ندارم هروقت كه تو بخواي بيام بيرون . كار دارم . گفتم مي خوام حرف بزنم با اس ام اس و تلفن نميشه حرف زد . بالاخره قبول كرد . روزش معلوم شد و با كلي تاخير كه تقصير منم نبود رسيدم سر قرار . قول داده بودم ببرمش زيارت .
        مسخره كردي منو ؟ يه ساعت و نيمه اينجا منتظرتم شازده.
        -برات توضيح دادم پشت تلفن . معذرت مي خوام .
        تو كه نمي توني كارتو مديريت كني چجوري فردا ميخواي كار به اون بزرگي رو مديريت كني ؟
        -دلم مي خواست بزنمشا اما باز خودمو خوردم . با اينكه ميدونست جريان چيه باز غر ميزد .
        خب !
        چي خب ؟ مگه نگفتي بي لياقتم ؟ مگه نگفتي بازيگر خوبيَم ؟ نمي فهمم چرا اينقدر اصرار داري كنارت بمونم .
        اصرار ندارم بموني وقتي خودت نمي خواي .
        نميفهمم . هنوزم نمي فهمم چرا مي خواستي منو ببيني ؟
        واضح نيست ؟ مي خوام بدونم چته ؟ اون حرفا چه معنايي داشت ؟ وقتي منو نمي خواي چرا رك به خودم نمي گي ؟
        چي بايد بگم وقتي بهم ميگي بي لياقت
        هزارتا حرف زدي يكي خوردي بايد اين كارا رو كني ؟
        فرض كن اعصابم خورد بوده تو بايد اينطوري بگي ؟
        تو هميشه اعصابت خورده .
        تمومش كنيم .
        يخ كردم . اومده بودم برش گردونم اما ... نشد . حتي اجازه نداد حرفمو بزنم . سكوت كردم . ظاهرا تصميمشُ از قبل گرفته بود . نمي شد كاري كرد . اينو كسايي كه عزيز از دست دادن ميدونن كه وقتي طرف بخواد بره قبلش دلت گواهي ميده .
        يعني چي تمومش كنيم ؟ مگه ميشه ؟ به همين راحتي ؟
        همين ِ كه هست . نمي خوام ادامه بدم .
        يعني همه چي تموم ؟
        اره تموم .
        حرفي براي گفتن نمونده بود . تصميمش ظاهرا جدي بود
        بلند شديم . غذاشُ نصفه خورد . باقيشم داد به يه پيرمردي كه گرسنه بود و تقاضاي غذا ميكرد. تا پله برقياي پل عابر همراهيش كردم . حال خوبي نداشتم .
        اينجا كه نميشه . بايد تا مترو همراهيم كني .
        انگار واقعا نمي فهميد چي ميكشم . يا شايدم فكر ميكرد از اونام كه با هزار نفر بگردم و بودن يا نبودنش فرقي برام نميكنه . نمي دونم . به هرحال هميشه با اين طرز فكرش كه فكر ميكرد هميشه درست ميگه و عقل كل ِّ مشكل داشتم .
        اينم ورودي مترو
        نه زيارت برديم . نه شهر كتاب و نه سي دي برام خريدي .
        يه مجموعه از تو كيفم دراوردم دادم بهش . گفتم : به دلم افتاده بود كارمون به اونجاها نمي كشه از قبل برات خريدم .
        نمي تونستم به چشماش نگاه نكنم . دلم نمي خواست بره اما خودش مصمم به گذر از من بود .
        اگر امري نداري خانوم ، رفع زحمت كنم . تو اين مدت هم بار اضافه بودم . مراقب خودت باش ...
        چشماش پر از اشك بود . شايد اونم دوس نداشت بره اما سرنوشتشُ جاي ديگه مي ديد . هر چي بود تموم شد . اون رفت سمت مترو منم مسير تجريش ُ تا پايين در پيش گرفتم . تو راه با خودم فكر ميكردم چرا قصه ي زندگي من بايد هميشه اينقدر تلخ تموم شه ؟ بانو ميگفت من جاهلم و خدا برا همينه كه هميشه بدبختيا رو سمتم ميفرسته و هميشه هم بدبخت ميمونم . اره ! تعجب نكنين اين يكي از حرفاي اون روزش بود ... ميگفت دروغگوي بزرگي هستم اما هيچوقت بهش دروغ نگفتم . هيچوقت .
        تموم شد . برگي از دفتر خاطره هام بسته شد اما خيلي تلخ . حقم شنيدن اون حرفا و رفتار نبود . حقم اين نبود كه بعد اونهمه توهين منو مقصر بدونه . چرا ؟ چون در نهايت جواب توهيناشُ داده بودم .
        بعدها فهميدم ازم دلگيرم بوده كه چرا مني كه ادعا ميكردم عشقمه و زنم ِ و همه ي زندگيم ِ رو تنها جلوي مترو رها كردم و ... مسخره ست ...
        هنوزم معتقد ِ من بزرگترين دروغگوي عالمم . هنوزم معتقد ِباعث تمام بدبختياش منم ... هنوزم برا اينكه خودش ُ رها كنه از اتفاقاتي كه باعثش بود ، منو شماتت ميكنه . هنوزم هنوزم هنوزم ...
        *قصه ي غصه هاست دلم*
        همين ...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۹۱۰ در تاریخ يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3