سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 14 دی 1403
    4 رجب 1446
      Friday 3 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۴ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اوتانازی ...
        ارسال شده توسط

        سیاوش سیاهی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۱۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۲۵ | نظرات : ۶

        تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم ...
        بوی تریاک فضای اتاقم را به تخدیر رسانده است ، انگار وسط جاده ای نشسته ام که در هر ثانیه ی رفت و آمدش هزار بار ممکن است حادثه ای رو به ویرانی رقم بخورد . حالم زیاد تعریفی ندارد ... فقط تشنه ام و ابری  و دقیقا مثل مسیح دلخورم از تمام انسانهایی که برایشان قربانی می شوم !!!
        رو به شهر میگریم ... رو به جایی که هوایش زیستن را نوید نمی دهد و رو به جایی ام که غبار از چهره نمی زدایند از ترس کلاغ های زوال . دلم برای سیاوش وجودم تنگ شده و شاید هنوز برای سیاهی های مستگونه ام له له میزند دلم ... من سیاوش سیاهی بودم و الان هیچکس نیستم ؛ الان یک تکرار زشتم و یک زندگی ترسو وار را تجربه میکنم ، دلم لک زده برای یک بار گریستن و یک بار نعره کشیدن ...دلم لک زده برای بغل گرفتن خودم ؛ چقدر خودم را گم کرده ام ، چقدر خودم را فروخته ام به این دنیای لعنتی و فریبکار. تمام من خلاصه شده در خاله زنک بازی اطرافیانم .
        سیب های سرخ و سفید تمام رفقای من شده اند ... جعبه های چوبی تنها کسانی هستند که پشتم را خالی نمی کنند . بدجور غرقم ...بدجور در حال تمام شدنم و من نمی خواهم کسی این را درک کند . این روزها فقط بوی اسکناس نیست که عذابم میدهد ؛ من از بوی خفه ی  این زندگی و این خانه ی روی باد حالم به هم میخورد ... کسی این را نمی فهمد و من به تنهاییم می بالم . همیشه فکر می کردم با یک زندگی چریک وار تمام زندگی خودم را تغییر خواهم داد ؛ فکر میکردم می توانم ابر باشم و نبارم ، دریا باشم و خیس نباشم ، زخم باشم و درد نکشم ، من فکر میکردم میتوانم در بند باشم و آزاد باشم ... من فکر میکردم ... کاش کمی درک می شدم !!!
        تمام میشوم و کسی نمیفهمد مرا ...
        من چریک های وجودم را به دار می کشم و انقلاب را به هرج و مرج میکشانم ... دلم از تمام انقلابی ها گرفته . من از خودم خسته شده ام ... تا کی باید دنیا را تحمل کنم؟! تا کی باید عذاب بکشم و خودم نباشم ؟! من شاعرم ... من شاعرم ... من شاعرم ... من شاعرم ... اما من چریک هم هستم ، سیاوش هم هستم ... من می خواهم کسی مالک من نباشد و نمی خواهم مالک کسی باشم . من از آدمها چیزی نمی خواهم ، فقط می خواهم خودم باشم و این به کسی برنخورد .
         گاهی دلم میخواهد اوتانازی را ...  یک مرگ ساکت و خاموش ، در شبی پر از : "هیس بگذارید آرام بگیرد ..."
         
        سیاوش سیاهی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۶۳۱ در تاریخ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2