يکشنبه ۲ دی
غـــروب و حسِ دلتنگی...( از نگاره های بارانی دختر باران )
ارسال شده توسط زهرا محمد زاده (زِلفِشـــه) در تاریخ : چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲ ۱۸:۵۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۹۰ | نظرات : ۳۲
|
|
*خـــــــــدایـــــــــــا*
باز دمِ غروب هست و آفتاب چشم بسته و دست شسته از نوازشِ گونه های یخ زده ی دخترک دشت ؛
باز غــروب است و حسِ دلتنگی
نمِ اشک
بویِ دلواپسی
بوی خاکِ خیس از اشکِ احساس
مهـــربانم ؛
انگار غروب که می شود چو خورشید دلم برای تو تنــــــگ می شــــــود ،
بــــــا آنكـــــــه می دانـــــم همـــــه جــــــــایی ،
امــــــا بــــــه آسمـــــــان خیره می شوم، تا برای خواب ناز آفتاب ببافم گیسوی طلایی اش را.
اما ز خود می پرسم چــــــرا قبل رفتن بافه هایم را شانه نزد
غـــروب که می شود حس تعلق رهایم می کند
روسریم را باد می برد پای آخرین شاخه ی همان بید مجنونی که دلتنگی هایم را آویخته ای بر آن .
حال امشب از رقص گیسویم ؛ ستاره ها نقش عشق خواهند کشید بر بومِ سپید مهتاب
امشب آسمان میهمانی دارد........
یه دل زخمی..............با بغض دلتنگی
تصویری از غروب آفتاب در زمستانی ترین احساس زمین در روستای کوهستانی فیلبند آمل
« به قلم بارونی : زِلفِشِــه ---- دختر بارووووون , در سکوت بهت انگیز غروب و دلتنگی برای خدای مهـربان »
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۲۹۴ در تاریخ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲ ۱۸:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.