سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستان \"سفره عید \"
      ارسال شده توسط

      فرشید بلنده

      در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۱۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۳ | نظرات : ۱۰


                 آخرین دقایق سال بود . دیگه صدای همهمه توی خیابونای شهر بگوش نمی رسید . در عوض توی خونه بابابزرگ و مامان بزرگ ، هرکی سرش به کاری مشغول بود . یه خانواده پر جنب و جوش توی طبقه پنجم آپارتمان . بچه ها بدنبال هم می دویدن ؛ دخترا و عروس ها مشغول پچ پچ توی آشپزخونه بودن . مامان بزرگ در حالی که چادر گلدارش رو به دور کمر بسته بود ؛ یه ریز توی خونه می چرخید و مشغول چیدن سفره هفت سین به سلیقه خودش بود . بابا بزرگ در حالی که پسرا و دادمادش رو دور خودش جمع کرده بود ، مشغول تعریف کردن خاطراتش بود و هر چند دقیقه یه بار همه با هم می خندیدن .
      -به جای این همه حرف زدن پاشو اون لباساتو عوض کن . الآن تحویل سال میشه دیگه (صدای مامان بزرگ)
      -باشه بابا . . . هنوز نیم ساعت دیگه مونده .
      شاپور در حالی که کنار سفره هفت سین ایستاده بود گفت : مامان بزرگ پس ماهی کو ؟
      بابا بزرگ در حالی که خنده اش رو قطع کرد رو به شاپور گفت : آخ دیدی یادم رفت .
      آقا جون نگران نباش ؛ خودم الان می رم یکی می خرم و سریع بر می گردم .
      -نه قربونت برم . . . اشکالی نداره . . . ماهی که « سین» نداره
      -چی چی رو اشکال نداره . . . پاشو پسرم . . . لباساتو عوض کن تا من سوئیچ ماشین آقاجونو واست بگیرم . . . رانندگی باهاشو که بلدی ؟
      شاپور درحالی که از درب خونه خارج می شد ؛ به سمت آسانسور رفت .
      -لعنت به این شانس ؛ بازم این آسانسور خرابه .
      -آره همیشه خرابه . . . با شرکت خدماتش تماس گرفتم . گفتن بعد از تعطیلات میان . . . پول می گیرن ولی کار نمیکنن . . . (صدای سرایدار درحال نظافت)
      -حالا من باید ۵ طبقه برم و بر گردم (در حالی که با اخم به سمت راه پله می رفت) .
      -راسی به آقاجونت بگو عیدی ماهم یادش نره . . . مواظب پله ها باش . . . تازه اونا رو شستم .

      شاپور ماشین رو از پارکینگ بیرون آورده و به سمت بازار به راه افتاد . خیابونا خلوت بود . چند ساعت پیش تمام مغازه ها باز بودن و مردم در حال خرید ؛ اما حالا به جز چند رفتگر با لباس های نارنجی ؛ دیگه چیزی به چشم نمی خوره . شاپور در حالی که تمام گوشه و کنار خیابون رو زیر نظر داشت ، متوجه شد که به چراغ قرمز رسیده و توقف کرد .
      - هموطنان عزیز تنها ۲۰ دقیقه تا لحظه تحویل سال باقی مانده .
      شاپور درحالی که مشغول خاموش کردن رادیوی ماشین بود صدای کوبیدن به شیشه ماشین رو شنید .
      -آقا دستمال کاغذی نمی خواین ؟ بخدا از این ارزون تر گیرتون نمیاد .
      شاپور با بی اعتنایی به راه خودش ادامه داد بدون این که التماس های دو بچه توجهی کنه . اون نمی خواست یه دقیقه رو از دست بده .
      در حالی که از دو بچه فاصله گرفت ؛ ناگهان یه مغازه توی خیابون اصلی نظرشو به خودش جلب کرد . دیدن آکواریوم توی پیاده رو ، لبخند رو لب شاپور داد . به سمت مغازه رفت . فروشنده زنی میان سال که خودشو سرگرم تماشای تلویزیون کرده بود .
      شاپور ماشین رو پارک کرده و به سمت آکواریوم رفت . ولی فقط یک ماهی رو در حال شنا کردن دید . با عجله وارد مغازه شد .
      -خانم میشه لطف کنید و این ماهی رو بمن بفروشین
      -بله بفرمایید ، قابلتون رو نداره . میشه ۳ هزار تومن . توی تنگ شیشه ای می خوای یا توی کیسه نایلونی ؟
      شاپور دستش رو توی جیبش کرده ولی متوجه شد فقط ۲ هزار تومان همراهش آورده . با دقت همه جیب های خودشو خالی کرد ؛ ولی چیزی پیدا نشد .
      -خانوم ، ببخشید ، من همش این مقدار پولو همراه دارم .
      -نمی شه شرمنده ، پولت کافی نیس ، این آخریشونه . . . از صبح تا حالا ۲۰ تا فروختم .
      -توروخدا خانم ، من این ماهی رو واسه سفره هفت سین بابابزرگم می خوام .
      -من که نگفتم واسه کی می خوایش ! قیمتش همینه ، واسه چی اینقد چک و چونه می زنی بچه ؟ من که اینو از رودخونه نگرفتم .
      توی همین لحظه ، صدای آژیر از بیرون ، به گوش رسید . به سمت ماشین رفت و دید از شانس بد ، مأمور کلانتری از ماشین گشت پیاده شده و به سمت ماشین شاپور در حال حرکته .
      -آقا پسر ماشین شماست ؟
      -بله سرکار ( شاپور در حالی که با کمی ترس توی صورت مأمور خیره شده بود ) .
      -اولاً سرکار نه و جناب سروان ، ثانیاً رانندش کجاس ؟ اینجا محل پارک ممنوعه .
      شاپور یدفعه رنگش سفید شد و زبونش بند اومد . مأمور که متوجه شده بود به سمت ماشین گشت رفته ؛ به سربازی که تازه از ماشین پیاده شده بود اشاره کرد و بهش گفت که مدارکشو برام بیار تو ماشین .
      سرباز با لبخند به شاپور : گواهی نامه ، کارت ماشین و بیمه .
      شاپور به سمت ماشین رفته و مدارک رو تحویل سرباز داد .
      -پس گواهی نامت کو ؟
      شاپور به سمت ماشین گشت رفته و بریده بریده به مأمور :
      -جناب سروان باور کنید جاگذاشتم . عجله کردم . قول میدم دیگه همیشه همراه خودم بیارمش .
      -باشه نمی خواد قسم بخوری . شانس آوردی افسر راهنمایی و رانندگی نیستم و گرنه شب عیدی ماشین رو می خوابوندم پارکینگ .
      -ممنونم جناب سروان ؛ چشم ؛ هر چی شما بگین ؛ سال نوتون مبارک .
      -برو بچه سال نو چیه . . . تو هم دلت خوشه ( با یه نیشخند تلخ ) .
      با این که شاپور احساس خوشحالی می کرد ؛ ولی یادش اومد که هنوز اون ماهی قرمز رو به چنگ نیاورده . از جایی که خاطر جمع بود که با اون پول کم نمی تونه ماهی رو بخره ، با یک احساس شکست به سمت ماشین رفت . وقتی که می خواست سوار ماشین بشه ، متوجه صدای بچه های دست فروش شـد . بچـه ها کـه روی سکوی مغازه نشسته بودند با خـوشحـالی به همـدیگه پـول هـدیه می دادند و می خندیدند .

      شاپور بی اختیار به سمت اونا رفت و دست توی جیب خودش کرده و همه پولشو به بچه ها داد .
      -عمو چند بسته دستمال می خوای ؟
      -هیچی . . . اینم عیدی من به شما .
      شاپور با خوشحالی به سمت ماشین رفته که متوجه صدای زن فروشنده شد .
      -آقا پسر ؛ بیا ماهی رو ببر . مگه نمی خواسی ؟
      -شرمنده حاج خانوم ؛ دیگه پولی ندارم که بخوام باهاش چیزی بخرم .
      -حالا کی ازت پول خواست ؟ فکر کن بهت عیدی دادم .
      شاپور دوان دوان به سمت مغازه رفت و ماهی قرمز رو از دست زن گرفت .
      -ترسیدم توی تنگ شیشه ای بذارم ، چون دیدم کسی همراهت نیس ، بیفته و بشکنه . واسه همین توی پاکت پلاستیکی گذاشتم .
      - خیلی هم عالیه . دستتون درد نکنه حاج خانوم عیدتون مبارک .
      -عیدتو هم مبارک پسرم .
      پسرک که انگار ۲ بال برای پرواز بهش داده بودند ، خودشو سریع به آپارتمان بابابزرگ رسوند . سرایدار همچنان مشغول شستن راهرو و کف زمین بود . شاپور اینبار هم مجبور شد که از راه پله استفاده کنه ولی این دفعه با برداشتن اولین قدم ، پاهاش لیز خورده و تعادلشو از دست داد .
      تا اومد بخودش بجنبه دید که بله زمین خورده و پلاستیک ماهی پاره شده . توی یه چشم به هم زدن ، ماهی رو توی دستاش گرفته و به سرعت خودشو به درب خونه بابا بزگ رسوند . به محض باز شدن ، به سمت آشپزخونه دوید و ماهی قرمز نیمه جون رو توی یه لیوان انداخت .
      شاپور در حالی که نفس نفس می زد با لبخندی بر لب و لیوانی که توی دست داشت به سمت خانوادش رفت .
      -چی شده شاپور ؟ مادر جون چقد دیر کردی ، نگرانت شدیم ، چرا لباسات خیسه ؟

      بابا بزرگ با زحمت از سرجاش بلند شده و در حالی که از توی شاهنامه پول عیدی رو در میاورد گفت : سال نو مبارک پسرم .
      -سال نو ؟ مگه سال تحویل شده ؟
      -بله تقریباً ده دقیقه پیش بود . حالا عیبی نداره ؛ برو لباساتو عوض کن و برگرد تا برات از داستان های شاهنامه بخونم . . . توی مدرسه که چیزی بهتون یاد نمیدن .
      شاپور به لیوان توی دستش نگاه کرد و نگاهی به سفره هفت سین .
      - سال نوی همه شما مبارک .

                                                                                                        پایان
                                                                                        فرشید بلنده – اسفند ۱۳۹۱

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۲۶۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2