سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تاوان سکوت 2
        ارسال شده توسط

        سامان سعیدی

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲ ۲۱:۵۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۵۵ | نظرات : ۸


        خالی کردن اساس تا ظهر طول کشید.
        زهرا خانم یخ داده بود به آرزو تا برامون بیاره .
        مادرم تو همون نگاه اول از ارزو خوشش اومد اونم با زبون بازی قاپ مادرمونو دزدیده بود و تا شب مادرم از این دختره چش سفید تعریف میکرد. حالا خوبه فقط چند دقیقه دیده بودش.
        ارزو 4 سال از من کوچکتر بود و تنها فرزند خانواده بود.
        اقا محسن پدرش هم بازنشته بود . و کارای خونشونو معمولا مادر ارزو با خود ارزو انجام میدادن.
        وضع مالیشون هم متوسط بود.
        خونواده ما هم از من و سعید و خواهرم و مادرم و پدرم تشکیل شده بود. ولی اخلاقا من به هیچ کدوم از افراد خونوادمون نرفته بودم یه کمی شلوغ با طمع شیطون بودم .
        از حرص خوردن مردم خوشحال میشدم.حالا هم سوژه ای مثل ارزو پیدا کرده بودم و تازه داشتم روش کار میکردم که نقطه ضعفاشو پیدا کنم.
        اولین نقطه ضعفش مادرش بود که خیلی میترسید پیشش خراب بشه.
        تو روزای اول کمک خونوادش کاراشونو انجام میدادم نون و خریداشونو انجام میدادم.
        اما این دختره تو خریدار میگشت و یه ایراد پیدا میکرد و اونو علم میکرد. و همش میگفت حمال.
        منم چون تو درساش مخصوصا ریاضی ضعیف بود بهش میگفتم خنگ.
        چند بار خواستم بهش کمک کنم ولی نتونستم .اخه دوست داشتم حرص خوردنشو ببینم.
        تو هر کاری مقابل همدیگه بودیم.
        حتی تو سریال نگاه کردن.
        تو فوتبال نگاه کردن هر کدوم طرف یه تیمو میگرفتیم تا روبه روی هم وایسیم.
        بقالی هم که میرفتیم سر لج بازی هر چی پول تو جیبمون داشتیم خالی میکردیم و بقیه هم میرفت تو حساب باباهامون.
        بعد چند ماه تو محله تابلو شده بودیم.
        مارو به اسم خروس جنگی میشناختن.
        شده بودیم سریال هزار قسمت.
        تو کوچه که به هم میخوردیم همه وامیسادن تماشا میکردن ما دوتا هم بی توجه به مردم به کل کل کردنمون ادامه میدایم.
        مادرش گیر داده بود باید به ارزو درس ریاضی رو یاد بدم.
        منم خیلی تلاش کردم تا این کارو نکنم. ولی تو رودرواسی گیر کردم و قبول کردم.
        شب که رفتم خونشون مادرش منو تا اتاقش همراهی کرد.
        به اتاق که رسیدم تا 5 دقیقه منو پشت در کاشت که میخوام اماده بشم.
        داشت حرصم درمیومد.
        درو باز کرد با چهره زشت ولباسای کثیف و درمو داغون اومد جلوی در مادرش شوکه شد گفت اینا چیه پوشیدی دختر برو لباساتو عوض کن.
        زشته خجالت بکش.
        اونم با پررویی گفت اومده درس بده نه خواستگاری.
        بالاخره رفتم تو اتاق خواست درو ببنده نذاشتم گفتم گرمه گفت کولرو روشن میکنم گفتم نه هوای ازاد بهتره
        مطمئن بودم یه نقشه ای توسرشه
        تا کنارم نشست شروع کرد به کری خوندن که بچه پررو حالتو میگیرم عمرا به مزخرفاتت گوش بدم.
        منم گفتم اولا مگه کسی مغز خر خورده باشه بیاد خواستگاریت.
        ثانیا میخوای حالتو بگیرم.
        گفت عمرا.
        گفتم خودت خواستی.
        پا شدم شروع کردم به غرغر کردن که ارزو بس کن اون تلفنتو خاموش کن تا کی میخوای دنبال رفیق بازیات باشی یه کم حرف گوش بده دارم برا تو حرف میزنم. و..
        پا شد گفت سامان دیوونه چی میگی.
        گفتم ادامشو داشته باش.
        بلند شدم از اتاقش رفتم تو پذیرایی و گفتم زهرا خانم کاری ندارید من برم.
        گفت پسرم شما که تازه اومدین کجا دارین میرین داشتم چایی براتون میاوردم.
        گفتم ارزو که سرش تو گوشیشه و به من هم گوش نمیده هر چی بهش میگم گوش کن سرش فقط تو گوشیشه.
        ارزو که دنبال من اومده بود پایین شروع کرد به قسم خوردن که داره دروغ میگه .
        مادرشم کلی سرش غر زد و ارزو رو کرد به منو و گفت دارم برات و رفت بالا....

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۲۴۱ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲ ۲۱:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2