سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        رضا محمدی
        ارسال شده توسط

        رضا محمدی (شب افروز)

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ۱۷:۲۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۵۵ | نظرات : ۱

        سلام و درود خدمت استاد عزیزم جناب فکری عزیزم
        اطاعت امر کرده و دستان کوتاهی تقدیم می نمایم --------------------------------------------
        بنام حضرت دوست     داستان بر می گرده به پنجاه سال پیش که من دوازده ساله بودم و در یک اتوبوس شاگردی میکردم یه روز از گاراژ که خارج شدیم من دیدم یه پاکت ته ماشین اوفتاده برش داشتم توش یه عالمه قرص بود که بوی قرص نعنا میداد منم دوتاش و خوردم چند کیلومتری که اومدیم احساس دلپیچه عجیبی کردم یواش در گوش اوستا گفتم یه صدائی از عقب ماشین اومد اونم نیگهداشت و منم سریع پشت ماشین خودم و تخلیه کردم وحرکت کردیم هنوز چند کیلومتری نرفته بودیم که دوباره شروع شد ومنم مثل قبل آقا سه چهارباری که گذشت صدای مسافرا در اومد اوستا هم با ناراحتی سر من داد زد  من بدون توجه پریدم پائین و خودم و تخلیه کردم ولی وقتی برگشتم یواش به اوستا گفتم قرص نعنا می خوری اونم سرش و تکون داد ومنم فورا دوتا از اون قرصا به خوردش دادم بعد از چند کیلومتر این بار اوستا بود که به من گفت یه صدائی اومد و دوتائی پریدیم پائین و خودمون و تخلیه کردیم مسافرا که دیگه تحمل نداشتن داد و بیداد راه انداخته بودن اوستا به من گفت به آقایون و خانوما قرص نعنا بده تا کامشون شیرین بشه منم معطل نکردم بزرگا دو تا کوچیکا یکی آقا هر چند کیلومتر به چند کیلومتر همه داد میزدند یه صدائی اومد وپخش می شدن تو بیابون وقتی رسیدیم اتوبوسی رفتیم دکتر و الان تو منطقه ما ضرب والمثل شده هرکسی کاری داره میگه یه صدائی اومد //////////////////////////////////////////////////////////////////////////// فکر کنم یه صدائی اومد شب افروز 7/5/89

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۲ در تاریخ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ۱۷:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جعفر محمدی (ضمیر)
        شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۳۶
        یه صدایی نیومد
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2