يکشنبه ۲۷ آبان
قصابی
ارسال شده توسط آرش غفاری درویش(منتظر) در تاریخ : شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۳۱ | نظرات : ۱۰
|
|
قصابی
توی قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …
یه اقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …
اقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همین قدر گوشت بده ننه!
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پونصد تومن فَقَط اّشغال گوشت میشِه ننه … بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه !
قصاب اشغال گوشت های اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن …
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت آره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟
پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شیکم گشنه سَنگم میخوره …
جوون گفت نژادش چیه مادر؟
پیرزنه گفت: بهش مگن تُوله سَگِ دوپا ننه …اینارو برا بچه هام میخام اّبگوشت بار بذارم!
جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه اینارو برا سگت نگرفته بودی؟
جوون گفت: چرا !
پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نمیخُورم ننه …
بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت!
قصابه شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده اقا … و از این خزعبلات … !!
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۱۶۵ در تاریخ شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.