جمعه ۹ آذر
(طنز) خر تو خر! ببخشید دیو و خر
ارسال شده توسط محمد شریف صادقی در تاریخ : يکشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۳ ۰۲:۳۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۸۹ | نظرات : ۱۰
|
|
یک روز به روستای آبا و اجدادیمان رفته بودم که اسمش «دو لِنگان» است (انگار بقیه مردم سه لِنگ دارند و فقط این خیر ندیده ها «دو لِنگان» هستند😐😐😐). خانه عمه گرامی بودیم که عزیزان جمع شدند و از گذشته ها گفتند. به من گفتند که تو پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرت رو میشناسی؟ گفتم نه من فقط تا پدر پدر پدر پدر پدرم رو میشناسم. گفتند «اسم پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرت «صفر علی» بوده که یلی بوده در زمان خودش. ماجرای صفر علی و مادر دیوها رو شنیدی؟!!» بنده هم مثل بت ابوالهول منجمد شدم که «نه والّا!».
ناگهان یکی شروع کرد به با آب و تاب تعریف کردن قصه:
صفر علی سوار بر اسب خودش در حال گذر بود (حاشیه: من شرط میبندم خری یا قاطری بوده و بعدا افسانه ها اسبش کردن...بماند). صفر علی دارای چشم بصیرت بود و دیوها و پریها و شِرِک و... همه جور موجود عجیبی رو میدید... ناگهان چشمش به یک جا افتاد که دیوها جمع شده بودن. مادر دیوها کنار بچه هاش بود و همشون در حال استراحت ظهرگاهی بودن (حاشیه: احتمالا اون روز سر سفره ها زیادی بسم الله یادشون رفته اینا هم زیاد خوردن سنگین بودن). صفر علی متوجه شد که دیو مادر یک گردنبند زیبا گردنش هست. صفر علی هم قند تو دلش آب شد. با اسب (حاشیه: خر ، قاطر، یابو) شتاب گرفت و در یک حرکت سامورایی (تنفس سگ، فرم هشتم) گردبند رو قاپید. صفر علی پدرت خوب،مادرت خوب، آخه گردبند «امّ مغیلان» رو میخوای چیکار...هیچی دیگه: دیو بدو، اسب بدو (=قاطر، خر، یابو). آخرش دیو مادر از نفس افتاد و جا موند و شروع کرد به نفرین: الهی تا هفت پشتت خیر نبینه «صفر علی» !!(البته احتمالا الفاظ رکیک تری به کار برده که در تواریخ ثبت نشده) صفر علی هم خنده کنان عقب رو نگاه کرد و فرمود: نونشون باریک میشه اما قطع نمیشه.
حالا نکته جالب داستان چیه؟! اینکه عزیزان این داستان رو قبول دارن؟ نخیر جانم! نکتش اینه که من بدبخت دقیقا هفتمی هستم (و طبق تجربه در تمام شش نسل گذشته مشکلات مهمی بوده🤣). بعد ما نفرین رفع میشه بحمد الله و المنة.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۹۸۶ در تاریخ يکشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۳ ۰۲:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درود. ممنون بابت لطف و پیشنهاد خوب شما🙏🙏🙏🙏 | |
|
درود هعیییییی. چی بگم! ما اینجوریش بودیم دیگه. گردنبد رو انگار سرنوشتشو بهم گفتن ولی یادم رفته🤣 احتمالا یه چیزی شبیه اون حلقهٔ قدرت توی ارباب حلقههاست🤣 صاحبشو بدبخت میکنه | |
|
درود. ممنون از لطف شما👌🙏🙏🙏 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
وااای چَنی عالیععععع
بهترین پست وبلاگت بود
راستی از این *حاشیه*ت خوشم میاد... میشععع فرم نوشتاری مخصوص به خودت... حذفش نکن...
برای ما هم از این داستانهای دیو و جن و پری تعریف کردند ولی خوشبختانه برای ما پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدرم نجاتشون داده سر همین تا هفت پشت خیر میبینیم...😂
خیر سرم وقت باشگاههه... برم که دیر شد...
یعنی انقد بامزه بود داستانت نشد نیام کامنت نذارم
درود بر شما
بیشتر خواهی درخشید در آیندهای نه چندان دور