اگر به تاریخ ماقبل احساس من بر گردی دنیا چقدر کوچکتر می شود
گاهی گورم را بر می دارم ودر حوضچه خانه مان می گذارم تا بدانی ماهی هیچ وقت احساسی به ماقبل من نداشته اند
هنوز در فکر این حوضچه هستم که درختان پهن تر از ارتفاعشان می خواهند شبیه فواره حوضچه مدام در گور من تکرار شوند
لابد تاریخ کمی جلوتر از احساست می خواهد چندبار مرا با برگهای فرو ریخته در حوضچه بسوزاند نه شبیه ابراهیم یا سیاوش یاهرکس دیگر که می خواهد خود به تنهایی نمادی از آتش باشد
شسته ورفته در گور من لبخند بزن واعتراف کن که گاهی کوه ها عبورشان از کوچه تو خواهد بود واعتقاد این باشد که این سنگریزه ها هنوز فکرشان این است در تن تو وگور تو سنگ باشند
شاید تنها دلیلی که مرا به سمت حوضچه می کشاند غوغای این گور داخل حوضچه است غوغایی که مدام ذهن یک آفتاب پرست را به سمت آبهای آزاد می کشاند
چه دلیلی جز انتحار آفتاب پرست در آبهای آزاد است
خودکشی یک آفتاب پرست در حوضچه
به گمانش آبهای آزاد وسعت فکرش را پیش کسی فاش نمی کند
روزها از گور خود بر می خیزم ونگاهی به ماقبل تاریخ می کنم
کسی در کتاب کس دیگر نوشت مرگ همیشه تنهاست
چه دروغ بزرگی
هیچ وقت مرگ تنها نیست وگاهی کتاب ها ذهنت را منحرف می کنند به سمت حوضچه
روزی خواهد آمد گور ها به سمت کوهستان پناه می آورند
وتنها دلیلش این قلبی سنگی توست که هوای کوهستان را میخواهد چنددرجه پایین تر از دمای ماقبل تاریخ کند
قداست یک گور به نوع تفکری است که در دل سنگ پنهان شده است
شاید به غلط بیش از اندازه بخواهی زوزه کنان گرگ ها را کنار حوضچه مهمان خواب خود کنی
خواب ماقبل خواب آخر
تنها دلیل مرگ توست در حوضچه وعزای کوهستان در قلم خوردگی این همه سنگ
با احترام محمدرضا آزادبخت