آقای "شاهمنصور خواجهاوف" فرزند "شاهمیرزا"، شاعر و نویسندهی تاجیکستانی، زادهی هفتم ماه می ۱۹۷۱ میلادی برابر با ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۰ خورشیدی، در خجند تاجیکستان و اکنون ساکن تهران است.
وی کارشناسی ارشد روزنامهنگاری خوانده است و در نوروز ۱۴۰۰ جایزهی نوروز را از کمیسیون ملی یونسکو در ایران را دریافت نمود.
▪کتابشناسی:
- سرمهی دل (در زمینهی مردم شناسی)، خجند، انتشارات کمال خجندی،۱۹۹۷، با همکاری شاه میرزا خواجه محمّد، با زبان تاجیکی
- هزار قندیل (در زمینهی مردم شناسی)، خجند، ۱۹۹۹، انتشارات “ناشر”، شمارگان ۲۰۰ نسخه، با خطّ سرلیک
- مادرنامه (گلچین درخشانترین چکامههای فارسی در ستایش مادر)، دوشنبه، انتشارات “دیوشتیچ”، ۲۰۰۶، با خطّ سرلیک، شمارگان ۵۰۰ نسخه
- دولت بیزوال (در مورد زندگی و فعالیت رمضان میرزایف، سفیر جمهوری تاجیکستان در تهران)، دوشنبه، انتشارات “ادیب”، ۲۰۱۰، با خط سرلیک، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه
- باغ شفتالو، مجموعه داستان، تهران، ثالث، ۱۳۹۷، شمارگان ۷۷۰ نسخه
- میخواستم پرنده شوم، مجموعه غزل، تهران، ثالث، شمارگان ۳۳۰ نسخه
- باغ شفتالو، دوشنبه، ادیب، ۲۰۲۰، شمارگان ۵۰۰ نسخه، (با خط سریلیک)
- دینم عشق است (مجموعه شعر)، دوشنبه، ادیب، ۲۰۲۱، ۵۰۰ نسخه، با خط سرلیک
- نغمههای تاجیکی (دفتر غزل)، دهلی نو، موسسهی فرهنگی شاعران پارسی زبان، ۱۴۰۰، ۵۰۰ نسخه، ۷۶ صفحه
و...
▪ ترجمه از سرلیک به فارسی:
- نسیمی از بخارا، برگردان اشعار استاد رودکی با خط سریلیک تاجیکی، تهران، انتشارات سخن، با همکاری موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۸۹، ۱۵۰۰ نسخه، ۱۷۰ صفحه
- دیوان رودکی، تحقیق و پژوهش قادر رستم، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۱، ۲۰۰۰ نسخه، ۱۹۲ صفحه
- یک بیت پرنیان (مجموعه مقالات پژوهشگران تاجیک پیرامون احوال و آثار رودکی)، تهیه و برگردان، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۶، ۱۰۰۰ نسخه، ۵۲۸ صفحه
- بازگشت خواجه نصرالدین، نوشته تیمور ذوالفقاروف (نویسنده تاجیک)، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۶، شمارگان: ۵۰۰، ۲۲۴ صفحه، ترجمه از روسی به فارسی
- ساتم الغزاده و فرهنگ ملی، نوشته سراجالدین امامعلی (محقق تاجیک)، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۷، شمارگان: ۵۰۰، ۲۵۰ صفحه
- روزگار و آثار کمال خجندی، نوشته دکتر بدرالدین مقصودزاده، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۹، شمارگان: ۱۰۰۰، ۲۹۰ صفحه
- یار میآید، مجموعه اشعار قطبی کرام (شاعر مردمی تاجیک)، تهران، موسسه فرهنگی اکو، ۱۳۹۹، شمارگان: ۵۰۰ نسخه، ۱۹۸ صفحه
- چهل درس کمال، ۴۰ مخمس خانم ثریا حسن سلطان، شاعر تاجیک، تهران، موسسه فرهنگی اکو، در همکاری با نشر آرون، ۱۳۹۹، ۹۸ صفحه
- ورق حُسن (زندگی و آثار کمال خجندی)، نویسنده: دکتر بدرالدین مقصودزاده، تهران، شهریاران، ۱۳۹۹، ۲۰۶ صفحه
و...
▪برگردان از فارسی به سرلیک:
- ترجمان عشق، گزیده اشعار مهدی بهمنی، دوشنبه، ایر گراف، ۲۰۱۰، شمارگان ۲۰۰۰
- سیاست گذاری فرهنگی در فرانسه: دولت و هنر، نوشته دکتر حجتاله ایوبی، خجند، انتشارات معراج، ۲۰۱۱، شمارگان ۱۰۰۰
و...
▪تحریر و ویرایش:
- فرهنگ املایی خطّ فارسی به سرلیک تاجیکی (فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، سروش، با همکاری حسن قریبی، ۱۳۸۷
- حبیبی از بلاد جاویدان، به افتخار هفتادمین سالگرد زادروز دکتر صفیاله حبیباف، استاد رشته اقتصاد تاجیکستان، دوشنبه، ارشن، ۲۰۱۱
- قتل طغرل، نوشته قطبی کرام، نویسنده تاجیک، آرون، ۱۳۹۹
- از گل و خاک و شعله آتش، نوشته قطبی کرام، آرون، ۱۳۹۹
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
میخواستم پرنده شوم، پر نداشتم!
باغی پر از شکوفه ولی بر نداشتم!
روح من از چکامه و سرودهها پر است
انگشت خامه کردم و دفتر نداشتم
روی لبم به جای سخن قفل بستهاند
آن شاعرم که مسند و منبر نداشتم
نخل امید در دل من ناشکفته ماند
در باغ روزگار صنوبر نداشتم
این قلب دردمند مرا هیچ کس ندید
فریاد از این زمانه که یاور نداشتم!
ای روزهای گمشده یادی نمیکنید
از من که از شما دل خود برنداشتم!.
(۲)
خستهام، حوصله شعر و غزل در من نیست
بسته بر میخ جفایم، رمقی در تن نیست
به که گویم غم غربت که دلم میترکد
بسکه یک محرم اسرار در این برزن نیست
سینهام کنده قصّاب، پر از زخم تبر
در دلم شور و نشاطی سر یک سوزن نیست
یوسف از دست زلیخا به خدا برد پناه
شاهد وسوسه جز پاره پیراهن نیست
آه دل پرده افلاک درید اما حیف
پیش تو حجم غم اندازه یک ارزن نیست
دردم آن قدر بزرگ است، خودم میدانم
روزگاریست که دل در پی خندیدن نیست
خانه بیپنجره عشق نفسگیر شده
چلچراغ دل صد پاره من روشن نیست
حرمت عشق بزرگ است به نامت سوگند
که در آیین من اندیشه دل کندن نیست
ای که مانند من از سایه خود میترسی
دل من خانه عشق است، گل و آهن نیست!.
(۳)
که گفته است که سهم چراغ خاموشیست؟
که گفته است که مستی ز جام و می نوشیست؟
چه روزگار غم انگیز و سرد و بیروحی
که نغمهها همه در دستگاه خاموشیست
کسی به فکر کسی نیست، این زمان وقتی
سر تمام بشر روی صفحهی گوشیست!
من از مجادله با روزگار فهمیدم
کلید باب سعادت ز خویشتن کوشیست
تمام خاطرهها ناگزیر میمیرند
که یادها همه در گوشه فراموشیست!
دلم ز وسعت غربت به تنگ آمده است
که گاه راه فرار از زمانه، مدهوشیست!
بر آن سرم که دگر صبر مرگ پیشه کنم
که سوز و سوختن از شیوهی سیاووشیست.
(۴)
سروم که پیشِ پای کسی خم نمیشوم!
با ضربههای هیچ تبر کم نمیشوم
دلبستهام به خاک خودم، ریشهِ خودم
هرگز جدا ز اصل خودم هم نمیشوم
از دست پر محبت ابر آب میخورم
تسلیم هیچ سیل دمادم نمیشوم
با نوش انگبین لبت بشکنم عطش
محتاج آب چشمه زمزم نمیشوم
آغوشم آشیانه امن پرندههاست
بهر پرندهها قفس غم نمیشوم
باید به نام حضرت عشق اعتراف کرد
حوا! که بیهوای تو آدم نمیشوم.
(۵)
دینم عشق است! نماینده هر آیینم
که خدا را همهجا، در همه کس میبینم!
سخن از رنگ مگو، مذهب من بیرنگیست
گرچه در دیده کوته نظری، رنگینم…
دامن روح من از باغ خدا آکندست
اینچنین است که در خاک هم عطرآگینم
عشق آمیزهای از آشتیِ باورهاست
من به همبستگی سنگ و سبو خوشبینم
آشنای همهام! روح من از خورشید است
دشمن عربده و خشم و فریب و کینم
ای شمایی که در آتشکدهی غمهایید
هر دم از این همه اندوه شما غمگینم
انتهای غزلم حرف حسابم این است:
عاشق صلح و صفا! ضد تفنگ و مینم!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)