یک روز معلمی از دانش آموزانی که در کلاس اش بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری ، و صادقانه برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند می شود با بخشیدن عشقش را معنا کرد.
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از شادی ها» و وفادار بودن را راه بیان عشق می دانستند.
خلاصه که هر کس نظر خودش را می گفت ،
تا در آن بین ، دانش آموزی برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، با اجازه از معلم کلاس داستان کوتاهی را برای همه تعریف کرد:
یک روز زن و مرد جوانی
به نام خشایار ونسرین که یکی دوسال بود باهم دوست بودند با پیشنهاد نسرین برای تفریح و با هم بودن بیشتر به جنگل رفتند.
آن دو وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی نسرین و خشایار ایستاده و به آنان خیره شده بود.
آن دو ، وسیله ای برای دفاع از خود به همراه نداشتند و دیگر راهی هم برای فرار نبود.
رنگ صورت هر دو نفرشان پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
در آن لحظه ها خشیار با نگاهی کوتاه به چهره و چشمهای ، نسرین پس از چند ثانیه فریادزنان فرار کرد و نسرین را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت او حمله کرد و کمتر از چنددقیقه بعد از بین درختان جنگل صدای ضجه های خشایار در هوا پیچید.
ببر خشایار را تکه تکه کرد و نسرین زنده ماند.
داستان به ابتدای فرارخشایار که رسید دانش آموزان شروع به محکوم کردن و قضاوت خشیارکردند
هر کدام حرفی میزدند...
اما دانش آموز راووی پرسید :
آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از دوستش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود «عزیزم ، تو بهترین مونس ، وتنها عشق من بودی فرار کن و از خودت مواظبت کن و بدان لحظه به لحظه عاشقترت بودم، عاشق ات ...
تا صدایش قطع شد.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. خشیار یکی از دوستان مهربان پدرم بوده او در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ عشق اش شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه خشیار برای بیان عشق
خود به نسرین بود.
پایان
قطاریزد تهران ساعت ۱۱:۰۰شب
۱۴۰۲/۱۱/۱۳
در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی"
خوش به حال خشایار که راحت شد،طفلی نسرین که هر لحظه ش جهنم شده
خوبه که عاشقا با هم زندگی کنند با هم بمیرن
درود بر شما