سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ابوالفضل حکیمی شاعر نیریزی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۹ | نظرات : ۰

        آقای "ابوالفضل حکیمی" شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در نی‌ریز استان فارس است.
        ایشان فوق‌لیسانس ادبیات دارند و دبیر ادبیات است.

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        باز هم دارد توهم می‌زند
        آن‌که شب را پای چشمم کاشته است 
        آن‌که از پروانه‌های باورم
        پر کشیدن با تو را برداشته است 
        در زمینش بوی رویش مرده است 
        بعد باران خورده‌اش فعال نیست 
        ناخودآگاهش تهی از گندم است 
        هیچ‌کس با هیچ‌کس خوشحال نیست 
        وای از این دردهای بی‌افول
        وای ازین نوشیدنی تلخ رنگ 
        وقت کم می‌آورد آبی شدن
        بس که خونین است آغوش تفنگ 
        هرکه پای این درختان مانده است 
        اتفاقاتش شبیه هیزم است 
        از تنفس زود خالی می‌شود
        هرکه از جنس تو و این مردم است 
        نه، تو از یک راه دیگر می‌رسی 
        دست این تقدیرها پوشالی است 
        باز لیوان سر میز بهار
        از غم و اندوه و حسرت خالی است 
        غربتم را شانه خواهد زد بهار
        زخم‌هایم را مرمت می‌کند 
        باز هم رویای من رویای تست 
        چون خدا ما را عبادت می‌کند.

        (۲)
        حاشا می‌کند شانس‌مان را و
        می‌گذارد اسمش را بالای سرمان سقف 
        سینه که تا گوش‌های تیز رختخواب صاف می‌شود
             چند بار
        ساعت کنار درخت خیابان هفت است 
        به‌ وقت مقاومت سایه‌ها 
        دایره‌هایی که از دور می‌آیند برایمان شانس می‌آورند یا دیوار
        باید 
            به ستونی سطری کلمه‌ای
            تکیه داد تکان حاشا را
        تو برو ظرافت زنبیل‌ات را پر کن 
        من می‌روم بهارستان جامی بیاورم
        کلارینت ساز سیالی است 
        من دیده‌ام فشنگ هم می‌خورد
        گوش‌های رختخواب را
        بر می‌دارم
        با شانه‌ی چوبی‌ام
        می‌روم جلوی خون ریزی حمام را بگیرم
        جامی را آوردم با دایره‌هایی از دور
        فقط اسمش را گذاشته‌اند بالای سرمان
        نردبام را از نمک بیرون می‌آورم
        نمک سیال است 
        و
        همه‌ی آنهایی که در آن فشنگ خورده‌اند 
        من و
        شعرهایی پسایی 
        به ابراهیم گفتم خانه که درست شد به فسا می‌آیم با جامی 
        درست نشد 
        همه‌ی کارگرها کنار درخت ساعت ۷ را مرده بودند 
        ظرافت زنبیل برایمان شانس نمی‌آورد
        چند کلارینت در راه می‌مانم 
        رویم نمک بپاش
        و اسمش را بگذار بالای سرمان.
         
        (۳)
        به جرم جلوه از میخچه می‌نویسم 
        رگی در رسیدن بوی زرد
                 جانورانی با پاهای مشترک
                 گلوی باد زدن را گرفته‌اند 
        غیر مسکونی سفری به سمت عزا
        شلوغم من و
        سررفته مفهوم خیابان
        چرخ‌های زمزمه زیر لب مانده‌اند 
        برای به ارث گذاشتن نانوایی 
           دنبال می‌کنم یک سگ را تا سرنوشتش 
        انتخاب می‌کنم راهی را با رضایت کبریت 
        خودم را انداختم روی ریل 
        تا خاکستری‌ها تحصیل کنند 
                  خاکستری‌های روشن 
               خاکستری‌های خاموش 
        در برهه‌ی تاکستان، سرباز ماندم
        می‌خواستم سیگارم را به دست آتش‌بس برسانم در کمرنگی کتاب 
        نشانی تو معماری است 
        و
        من چند خانه را می‌شناسم که مرده‌اند در آتش بس 
        پدربزرگ که نباشد 
          کشورهای همسایه خواب می‌بینند ‌خاکستری
         
        تقریبا هر روز سر غذا شمدها لاغرند 
        از اندام سیم تا درشکه‌چی‌ها 
              نم نم آسفالت را می‌لرزم
        مهاجران‌، این خواب را کبوتر می‌بینند 
        و
        فانوس نمی‌تواند تا تولدش رودخانه بماند 
        روی ریل در برهه‌ی تاکستان
        سربازهای خاکستری
                گلوی باد زدن را گرفته‌اند 
        نشانی تو چند خانه مرده است 
             برای به ارث گذاشتن پدر بزرگ و میخچه‌هایش.

        (۴)
        به سنگینی امضا و پلک زدن علیه سرما  
                   پرستاران جیغ کشیده رو به آبان می‌کنند 
        قیچی‌های درون‌گرا فی‌البداهه‌اند 
        عاری از گزند بر می‌خیزم از صخره‌ی ذهنم 
        ماندن، لیوان شیری روی میز و غلبه کردن بر دندان‌هایم از ترس‌های حکومتی است  
        هدایت لحن آمرانه‌ی عصا دوشیزگان مستمر را شعله‌ور می‌کند 
        ذهنم قیچی به دست نشسته ظرف می‌شوید با سیم‌های خاردار
        آنچه از عمر مانده قطعی چوب است  
        کمونیست‌ها گفتند بنزین چانه‌ها را گرم می‌کند 
        رنگین کمانم را زور دودکش‌ها می‌دانند 
        تخمین زدن طاقت تلآلو با تو و 
            ماهی‌ها و
        هلال را برهنه تابیدن
        از ذهنم خالی‌ست ذهنم 
        نگهبان در، 
                     اتاقش قفل شده است 
        طوفان قد برافراشته پیمان میوه دادن را
        چشم معدن‌ها شور است 
        شکسته‌ام در خط آواز
        خوابیدن، تخت را زنگ می‌زند 
        رو به آبان جیغ می‌کشم 
        رو به ذهنم 
        رو به قیچی‌ها 
        درها وقت‌هایی که باید، قفل نیستند تا نیایند درباره‌ی بنزین حرف بزنند و
        خاموش کنند با آتش اتاق‌هایی را برای کتابخانه شدن
        خانه داشتن خوب است 
        چشیدن مزه‌ی حباب‌ها خوب است  
        پلک زدن علیه قطعی چوب
        قفل شدن در تلآلو تو 
        نگاه کردن جنوبی دریاچه 
        کم عمق شدن در زلالی 
        خوب است قد برافراشتن  
        خوب است زور رنگین‌کمان 
        من گفتم می‌آیند و از کمونیست‌ها چانه‌هاشان گرم‌تر است 
        من گفتم می‌آیند و ظرف می‌شویند با سیم‌های خاردار
        من گفتم می‌خوانند کتابخانه را با قیچی‌های درون‌گرا 
            به سمت ساحل می‌رود عصبانیت 
           به سمت هدر رفتن تمرین تخمین 
        جایی از تربیت روز به بلوغ می‌رسد تفنگی 
        شقیقه‌ام شمرده حرف می‌زند 
        تضمین می‌کند محاکمه را بوی خیابان
        وکالت دهن‌سوز بودن این آش را گرفته‌اند چانه گرم‌ها
        از پا در آوردن طراحی،
        باغبان‌ها را اخراج می‌کند از بوییدن به نفع بینایی علف‌ها 
        نمی‌گذارند پا به دلار بگذاریم  
        نمی‌گذارند ذهنم از دروغ‌های ریالی خالی شود از ذهنم 
        رضایت از روسیه می‌آید  
        شرقی‌ها بهتر امتحان می‌دهند و امضا 
        و من دوربینم را خوب می‌شناسم 
        تا آماده کردن ساندویچ و لیوان روی میز 
        گوشی را نگه دارید 
        با آرزوی موفقیت برای مراسم خاکسپاری 
        بر می‌گردم به آبان که دست‌هایش را بشویم با سیم‌های خاردار. 

        (۵)
        از انعکاس گریختن 
                بادبان‌های افراشته کاغذی‌اند 
        تخته‌پاره‌ها نشسته‌اند وسط غذا خوردنمان
        با استخوان‌های کلنجار 
        ضرب می‌گیرم گودال حساب شده‌ای را
        سرنشینان فنجان برق که  
        می‌رود می‌روند پیش پیرزن‌های روشنایی می‌نشینند 
        اصلا برای اسب‌ها با تو بودن مهم نیست  
            دلیلی ندارد در انبار را باز بگذاری 
            چوب‌های مرده هوا
        نمی‌خواهند وسط غذا خوردنمان
        درخت‌هایی که جابجا می‌کنیم عضلاتمان را فراموش می‌کنند  
        دندان روی این فصل می‌گذارم 
        برق که می‌رود 
        برگ‌ها نا آرام می‌کنند کوچه را
           که اصلا برای اسب‌ها مهم نیست بادبان‌های افراشته  
        من این مزرعه را وقتی فرو
        می‌ریخت ضرب گرفتم 
        ذرت مسیحی بود و می‌خواست چند خار آن طرف‌تر با تو حرف بزند  
            دندان سیاه شده‌ای بود فصل 
        پیرزن‌ها داشتند چوب مرده جمع می‌کردند 
        گوشه‌ی انباری که به برق وصل بود برای اسب‌ها مهم نبودنش 
            چند گودال دیگر حسابمان مثل هوا صاف می‌شود و
        می‌نشینیم وسط تخته‌پاره غذا می‌خوریم و 
        با انعکاس استخوان‌ها کلنجار می‌رویم.

        (۶)
        کشتی در دکل بعدی می‌شکند 
              بلند شو به پشت بخواب خلیج را
        رفتن نیویورک را آسان می‌کند هتلی که در اقامتش باران گرفته است 
        پیدا نمی‌شود رگی که بندهایم را باز کند 
        نمی‌خواهم به جای بذرها گنجشک شوی
        پیاده شو از همه‌گیری آب نبات
        تا دکل بعدی 
              کسی نمی‌رود سراغ کشاورزانی که پیر درختی دارند 
        به جای 
        رگم 
        بندم 
        گنجشکم  
              باد می‌گذارم که به باران بیاید به پشت خوابیدنم 
        قانون این بالکن همین کج شدگی است 
        همین خم شدن به سمت شمال 
        همین هتلی که با تو رد و بدل 
        می‌کند ساعت 
        تا دکل بعدی
        هوای رزرو کردن آفتاب دارم 
        اگر دندان‌هایم بگذارند  
        دل صخره را به دست می‌آورم
        در جهت مخالف  
                      مهارت گلدان
        قانون را کج کرده است 
        مردمی که از بالکن می‌بینم لاله‌اند 
        سر و ته لیوانم را که بزنم پر می‌شوند  
        آفتاب از پنجره می‌افتد 
             کلید شکسته‌ای رزرو می‌کنم 
        لب‌تر می‌کنم با کشتی 
        گنجشک‌ها روی رگم بندهایم را بازی می‌کنند 
        دندان می‌گذارم روی دندان می‌گذارم
        دست نگه می‌دارم از آب نبات
        تکیه می‌دهم به کج شدن قانونی کشاورزی
        به پشت می‌خوابم با مردمی که لاله‌اند 
        پیردرختی من همه‌گیری است. 
         
        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۶۹۶ در تاریخ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2