دوشنبه ۵ آذر
ای عشق چی ها که نمی کنی
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۱۸ | نظرات : ۸
|
|
ای عشق! که چی ها نمی کنی
یادی ازعبدالله گورجی معروف به دکتر دیوانه
عبدالله، دهقان زاده ای از روستای گورج ِ املش بود که بعضی ها او را از اهالی اشکورات رودسر و بعضی دیگر او را از اهالی دیلمان می شناسند
اما با لهجه ای که حرف می زد، می شود او را از اهالی املش دانست
روستای گورج هم در املش واقع است
شصت تا هفتاد سال پیش، املش یکی از بخش های رودسر بود و اینکه می گویند عبدالله از اهالی اشکورات رودسر بوده است، زیاد هم نادرست نیست
زیرا از رحیم آباد رودسر به گورج ِ املش، باید از روستاهای پلام و دیو-رود و زیاز عبور کرد
عبدالله هم همیشه برای دیدن نامزد خود، این مسیر را طی می کرد
و حتا جدایی ِ نامزدی ِ رسمی عبدالله گورجی-صغری- با دسیسه ی خان ها و خان زاده ها و خریدن پدر صغری که شیخی بود و نان را به نرخ روز می خورد، در همین روستای پلام اتفاق افتاد که بعد او را به عقد خانی بنام اسحاق زاده دیو-رودی در آوردند
هرچه بود عبدالله جزء کوه نشینان گیلان بود و به همین دلیل، آنها را گالش می گفتند
در مقابل کوه نشینان، جلگه نشینان گیلان هستند، که به آنها گیل می گویند
عبدالله، دهقان زاده ای بود که دستشان به دهانشان می رسد. از این جهت وقتی که دیپلم متوسطه اش را به احتمال زیاد در رودسر تمام می کند، وارد رشته پزشکی دانشگاه تهران یا دارالفنون می شود
از گفته ها و اسنادی که در دست است، عبدالله همدوره دکتر عدل، جراح معروف ایران بود
و حتا از اقوال چنین بر می آید که عبدالله در رشته پزشکی، از همه ی همکلاسی هایش یک سر و گردن بالاتر بود
که البته در درستی این اقوال باید شک کرد. زیرا از هیچ سندیت محکمه پسندی برخوردار نیست
آنچه که عبدالله را در خاطره ها ثبت کرد، در زمانی نیست که او دانشجوی پزشکی است بلکه از زمانی است که او سرگردان و بی خانمان، در گوشه و کنار شهر لنگرود و رودسر و املش و کلاچای و جاهای دیگر، زیر سقفی مشغول مطالعه است و برای روستاییان و حتا بعضی از شهریان که توان پرداخت ویزیت دکتر رسمی را نداشتند، به او رجوع می کردند و او هم روی تکه کاغذی، اسم داروی مربوط به بیماری افراد را می نوشت و مراجعه کنندگان، فقط پول دارو را به داروخانه پرداخت می کردند.
این عمل او هرچند با حسن نیت و کمک به افراد تهی دست خرج می شد، اما از نگاه و باور من و همچنین از نظر قانونی و مسئولیت پذیری، عملی درست نبود
زیرا بطور رسمی او دکتر نبود و درسش را هم تمام نکرده بود.
یعنی او درسش را بر اثر یک ضربه عشقی و عاطفی، ناتمام گذاشت و از خانه و کاشانه بیرون زد و در کوچه و خیابانها، سرگردان و مجنون بود و زیر سقف مغازه ها می خوابید
گذشته از این اشتباه که البته، عبدالله با حسن نیت، فقط جهت کمک به تهی دستان انجام می داد، اشتباه بزرگتر و غیرقانونی تر را داروخانه دارها انجام می دادند که به نسخه ی نوشته شده ی عبدالله، دارو به بیمار می دادند
اشتباه از این جهت بود، که عبدالله هنوز رسمن و قانونن، دکتر نبود تا بتواند نسخه بنویسد
از طرف دیگر بر اثر ضربه ی عشقی، پریشان-حال و مجنون و افسرده و گوشه گیر بود
حال اگر داروخانه دارها از روی نسخه های نوشته شده عبدالله به بیماران دارو می دادند و آن دارو سبب مرگ بیماران می شد، در اینجا مقصر اصلی داروخانه دارها بودند نه عبدالله
چون عبدالله هیچ ادعایی نداشت که دکتر است و اگر هم مردم تهی دست به او رجوع می کردند، او بیشتر از روی حسن نیت و کمک به آنها بود که برایشان نسخه می نوشت
هرچند نسخه های او در حد رفع سرماخوردگی و سردرد و اسهال و استفراق و یبوست بود
طبیعی بود که نسخه او از نگاه قانون، بی اعتبار بود
بنابراین در اینجا، داروخانه دارها باید مجازات می شدند
و اما چرا به عبدالله می گفتند دکتر دیوانه؟
در همین آغاز بگویم که او اصلن دیوانه نبود بلکه مجنون و پریشان-خاطر بود
زیرا او از نظر روانی و عاطفی ضربه خورده بود
آنگونه که از اسناد و نوشته ها پیداست او وقتی که در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران یا دارالفنون پذیرفته می شود، عاشق دختر خانمی می شود که نامش صغری بود
صغری، دختر آشیخ محمد علی اومامی است. این شیخ در آن زمان از نفوذ بسیاری در اشکورات و املش برخوردار بود
صغرا، نامزد ثبت شده ی عبدالله گورچی بود و هربار که عبدالله از تهران به گورچ بر می گشت، برای دیدن نامزدش و نامزد بازی، تا رحیم آباد که از روستاهای پلام و دیورود باید عبور می کرد، می رفت
اما چون عبدالله در مقایسه با خان ها و خان زاده هایی چون اسحاق زاده دیو-رودی، از خانواده ی پایین تری بود، بنابراین خان و خان زاده ها و در راسش اسحاق زاده ی دیو-رودی در سیستم ارباب-رعیتی به او حسادت می کنند و گوش آشیخ محمدعلی را پر می کنند که دخترش را از عبدالله جدا کند
آشیخ محمد علی هم چون بنا بر شغل و مرامش، نان را به نرخ روز می خورد، دخترش را از عبدالله جدا می کند و به عقد اسحاق زاده دیو-رودی در می آورد
وقتی که عبدالله می بیند و می فهمد که نامزد رسمی و عشق عاطفی اش را از او جدا کردند، افسرده و پریشان حال می شود و سلامت روانی اش را از دست می دهد.
و با اینکه طبق گفته ها، او یکی از دانشجویان با استعداد زمان خودش بود، در اثر این ضربه عشقی، مجنون وار در کوچه و خیابانها سرگردان می شود
یعنی وقتی که این ضربه عشقی و عاطفی به عبدالله وارد می شود، درس و مشق و دانشگاه را رها می کند و تا پایان زندگی اش یک زندگی سرگردان را با دلی شکسته در پیش می گیرد که از نظر و نگاه مردم، دیوانه محسوب می شود و به همین جهت در لنگرود و رودسر و کلاچای و املش به او "توره دکتر" یا دکتر دیوانه می گفتند
اعتراف می کنم، از وقتی من او را در لنگرود و بویژه در ضلع جنوبی باغ ملی و زیر سقف اداره ی قند و شکر ِ متروکه ی لنگرود می دیدم، او همیشه به دیواری تکیه داشت و مثل همین عکس، پاهایش را دراز می کرد و کتابی را مطالعه می کرد
علت اینکه این محل را برای پاتوق خودش انتخاب کرده بود، این بود که روستائیان زیادی از این مسیر به بازار لنگرود می رفتند و روزهای شنبه و چهارشنبه، بعد از فروش محصولات خودشان پیش عبدالله می آمدند و نسخه داروی اسهال و یبوست و سردرد و استفراق را در خواست می کردند
گواهی می دهم که او انسانی شریف و بی آزار و کم حرف بود
هرچند بعضی از بچه ها اذیتش می کردند و کتاب هایش را سرقت می کردند اما چون از کتاب سودی نمی بردند، دوباره به او بر می گرداندند
پاتوق دیگر عبدالله، کتاب فروشی میرفطروس بود که به آنجا سری می زد
در آنجا هم چای می نوشید، هم خبرهای روزنامه ها را دنبال می کرد و هم کتاب هایی که به روز بود، عاریه می گرفت و مطالعه می کرد
بعد ها وقتی که پایم در غربت بند شد، شنیدم که این مرد که زمانه ی ستم به او ضربه عشقی و عاطفه زده بود، در پیرسالی در خانه ی یکی از اقوامش که گویا خانه ارثی خودش هم بوده است، در اثر آتش سوزی جان می دهد
البته اقوالی هم در این باره سر زبان ها است که می گویند، اقوامش برای اینکه ارث پدری او را صاحب شوند، خانه را با عبدالله به آتش می کشند
اما نباید به چنین اقوالی اعتماد کرد تا درستی آنها ثابت گردد
هرچه بود عبدالله، در آغاز زندگی اش که بسیار موفق هم بود، با یک ضربه عاطفی به او، برای همیشه از زندگی نرمال دور شد که فرجامش بسیار دردناک و تلخ رقم خورد
روحش شاد و یادش همیشه یاد باد
احمد پناهنده
عکاس این تصویر و یا شکارچی لحظه ها، آقای الک آل بویه از لنگرود است
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۲۹۲ در تاریخ دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
مهرتان افزون شاهزاده خانم عزیز از حضور خوشرنگ و صمیمی شما سپاسگزارم مراقب خودتان باشید با مهربانی درود بر شما | |
|
سپاس دوست گرامی | |
|
سپاس از حضورتان | |
|
درود و سپاس خانم خدابنده ارجمند شادمان شدم از حضور صمیمی شما خوش و سلامت باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سرگذشت غمباری داشت..
روح که اسیر باشد جسم کاری از دستش برنمیآید..
شاد باشید