پنجشنبه ۱ آذر
عالی جناب من
ارسال شده توسط ابراهیم کریمی (ایبو) در تاریخ : چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۳:۳۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۰۲ | نظرات : ۳۹
|
|
عالی جناب من
اوایل بر طبق نسخۀ دست نخوردهای که خاص آدمی زاد بود عمل میکرد؛ هر کجا که فکرش را هم نمیتوانید بکنید جا پاهای او بود. نه ترسی از کسی داشت!و نه کسی ترسی از او، بیکرانگی در چشمانش برق میزد. واژۀ دشمن و خطر و حصار و زشت و زیبا و ترس و تاریکی و قطب بندیهای رایج در گروه واژگانیش هنوز جای نگرفته بود.
کمی بزرگتر شد،در میان هم سن و سالها و بازیهای کودکانه دست و پا شکسته معنای مرز را فهمید. وقت بازیِ تفنگ بازی که می شد با نوک پایش خطی میکشید و میگفت:« هرکی از این جا اون ورتر بیاد، میکشمش آ...».
و جا پاهایش کمی کوچکتر شد.
بچگیهایش با درس و مشق، یواش یواش رنگ دیگری به خود گرفت و روی خط راه رفتنها آغاز شد.«آفرین گلم خوب نوشتی،ولی یکم بیشتر دقت کن نباید از روی خط کشیده بالا پایین کنی! این خط و برای تو گذاشتن نه از این جا بالاتر نه از این جا پایین تر».کم کم به نقطه گذاری ها هم عادت کرد.یاد گرفت، یک جمله! یک جمله است و نباید اجازه داد تا بی نهایت برود و هرچه زودتر باید با نقطهای ابهتش را شکست و سر خط دیگری رفت.
و بازهم جا پاهایش کوچکتر شد.
در حواشی بزرگ شدن یواش یواش یاد گرفت که کاغذهایی هست که با بقیهی کاغذها خیلی فرق دارد و می توان با آنها کلی چیز خرید به خاطر همین تند تند و با اسرار از پدر و مادرش از آن کاغذها میگرفت و میرفت جلو مغازۀ هله هوله فروشی و تمامش میکرد و زودی برمیگشت خانه. برای او همان لحظه همه چیز بود. نه فکر فردا و پس فرداهایی بود که نیامده است و نه چیز دیگر.کمی که بزرگتر شد قلکی برایش خریدند یادش دادند که برای روز مبادا سکه سکه توی شکم قلکش باید بریزد. ولی چه میدانست روز مبادا کدام است ؟! روزی که اشتهای هله هوله داشت، رفت و سر قلکش را برید و با پولهایش کلی آدامس و پفک و تخمه و چیزهای دیگر خرید، تازه کمی هم برای پدر و مادرش کنار گذاشت.اما وقتی که مادرش آمد حسابی دعوایش کرد «ذلیل مرده اون پول میتونست کمک خرج خوبی واسۀ کتاب و قلم و خرده وسایلای سال آیندهت باشه! کارت بخوره تو شکم شکموت رفتی باهاش اینارو خریدی؟! آخه من چی بهت بگم...» این بود که یاد گرفت نمیشود هر وقت هر چیزی که دلش خواست و خرید
و جا پاهاش بازهم کوچکتر شد.
بعد از آن بود که دلش خیلی چیزها میخواست، حتی گاهی هوس خوردن و گاز زدن یک سیب تازه , یا خرت خرت یک خیار شور زیر دندانهایش که کنار مغازه های ترشی فروشی پهن بود تمام وجودش را در بر میگرفت. هرچند پول هم داشت ولی برای روز مبادا داخل قلک بزرگتری باید میانداخت. یواش یواش قلکش خیلی بزرگ شد و خودش هم رئیس یک بانک بزرگ.یاد گرفته بود پولهای کوچک را به هر قیمتی که هست باید بزرگ کرد. برای قلک های بزرگ تر باید قفل های پیچیده تر و فولادیتری ساخت. یاد گرفت که پرچین ها حرف اول را می زنند.
او همیشه همین طور در حال یاد گرفتن بود. کسی کنارش نمانده بود خودش میگفت: «من آدم خیلی مهمیم خیلیا آرزوشونه که فقط با من دس بدن، ولی من فرصتی برای این آدمای یه لا قبای بیچاره ندارم...
و بازهم جا پاهایش کوچیکتر شد
روز آخر رسیده بود، فرصت تمام شده بود و جا پایی نمانده بود و عالی جناب _ من _
از
روی
نقطه
چین
مرزها
فرو افتاد.
.
.
.
.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۶۸۰ در تاریخ چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۳:۳۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام بر بانو شاهزاده خانوم .تو ذهنم بود که حتماً خانومش و بگم فراموش نکنم خوب دیگه دیگه... رو کن شاهکارهای دوره بچگیت و عجب آدم مقتصدی از عمده فروش بگیری به خرده خریدار داخلی بدی چیزی که در طول زندگیم به آن فکر نکردم.تو خونه ی ما هرچه میارن بلافاصله در تقسیمی ناگهانی به پنج قسم تقسیم شده رفته پی کارش مخصوصا میوه جات حالا مهمان بیاد چکار باید کرد اگر کسی میوه ای از او مانده بود برای مهمان خواهد بود و اگر هم نبود به ناچار می رویم از دکه می خریم این جور خرید و فروش ها در خانه ما سابقه ندارد.و ما بقی چیزها هم یا دادنی بود یا به زور گرفتنی ولی در هر صورت خواهرت در دراز مدت و کوتاه مدت سود برد ه بود . فکر کنم الان چاق تر از شما باشد ممنونم برای به اشتراک گذاشتن این نظر زیبایتان | |
|
سلام و عرض ادب جناب ایوری گل ممنونم از حضور سبز و زیبایتان اسم با خاصیتترین هویت بی خاصیتی است که دیدهام .آخه چطور ممکن است ،کجای این انصاف است چیزی مال خودت باشد بیشتر مردم از آن استفاده کنند شادمان باشید و خوش | |
|
سلام و درودها بر آقا شاهین عزیز ممنونم نازنین نمیدانم عمقش چقدر باشد خودم تا تهش نرفته ام فقط سعی کردم یه برش ساده از زندگی را در کلیتی بپیچم نازنیم ممنونم بازهم از مهربانیت و نیز قلم و وجود شما نیز ماندگار باد و پر از خیر و برکت | |
|
سلام بر مرد نیک سیرت و دوست داشتنی جناب فخوری عزیز از صبح که این مثال کرم و کدو را روی گوشیم دیدم همین طور ذهنم را مشغول کرده ... با خودم به برون رفت این کرم بیچاره می اندیشم به کدام طریق خواهد توانست گریخت؟ آیا او خواهد توانست تمام کدو را بخورد و به راه خویش ادامه دهد؟ (درک و هضم او از زندگی) آیا هرگز به یاد خواهد آورد که قبلاً در داخل آن نبوده و ورود پیدا کرده ؟آیا اصلا می خواهد از آن خارج شود؟!با توجه به آن همه منابعی که هست.آیا او خواهد توانست وسعتی فرا تر از آن غار یا بطن کدو بیابد و همه چیز را از بیرون و از عالم بالا بنگرد ؟ بنگرد خودی که در کدوی کوچکی گرفتار است و روزن کوچکی است که از آن آمده است ...خلاصه همین طور در اندیشه ام ... | |
|
سلام بر بانو منیژه قشقایی گرامی خرسندم از حضور و نظر زیبایتان از این استقلال و اعتمادی که در فرزندانت ایجاد می کنید در آینده بهره ها خواهید برد. هرچند این جور مسائل را که حد و حدود و این که به طور نامحسوس حواست به آنها باشد و... الزامی است که پدر و مادرها بهتر خواهند فهمید کی و کجا و به چه مقدار... این نهال ها به هر حال بخش زیادی از خویش را از شماها خواهند گرفت از پدر و مادر و خانواده و قطعا تاثیر گذار خواهید بود.ولی اینکه با هر آنچه داریم شادمانی را ایجاد کنیم خیلی موافقم بایستی به آنها آموخت شادمانی واقعی در وجود آدمی است و به دنبال شادمانی های کاذب نروند... بازهم ممنونم از حضور سبز و مهربانت | |
|
سلام جناب شعبانی عزیز جناب کریمی خیالت راحت ناراحت نمی شن ولی یک نکته ای که هست و اشاره کردید تکرار بود تکرار طرح تداوم یافته ی امروزینه است تمام زندگی در تکراری همیشگی است با اندک تغییراتی که در خود می دهد اینکه آیا در انتقال معنا به قول شما با کمترین واژگان توانسته موفق باشد بحثی است و اینکه در تکراری تداوم یافته پی ریزی شده است حرف دیگری است به هر حال و این و آن حال ممنونم از حضورت | |
|
سلام بر آقا امیر حسین عزیز نثر نوشته در این جا مشکلش کجاست؟! منظورتان از زاویه دید متفاوت آیا تغییر روایت از زبان دیگری است یعنی انعکاس یک داستان از زاویه دید چند راوی است یا نه منظور دایره نگرش است و وسعت بخشیدنی دوباره به جنبه های مختلف داستان است؟ | |
|
درود مجدد در کل گفتم... اجرا و سلامت زبان منظورم بود هردو، هم تغییر روایت و انعکاس... و هم نگرش و وسعت بخشی به جنبههای مختلف... که عرض کردم به هرحال مخاطب امروزی، اثر امروزی میخواد اثری که از هر لحاظ خوانندهرو اقناع کنه چون در فضای مجازی الی ماشاالله کارهای جور واجور وجود داره! برای موندن در چرخهی ادبی و ستون بالا، باید "حرفی دیگر" زد و جوری دیگر دید و گفت امیدوارم منظورمو رسونده باشم سبز و سلامت باشی | |
|
سلام دگر بار بر عزیز جان برادر آره کاملاً خوب هم رساندید یه فیلمی می داد تکیه کلامش با تمام قدرت ! منظورتان این است که با تمامیتی تمام باید وارد عرصه شد .جنگ است برادر جنگ شتابی است رسانه ای بپا عقب نمانی...این بود آنچه که می خواستی بگویید گرفتم چشم ممنونم نازنین | |
|
آفرین عزیز دل برادر با قدرت... دقیقا گل گفتی واقعا جنگه😅 اونم چه جنگی! این روزها خوب زیاده اما باید برای خیلی خوب و عالی تلاش کرد چشمت بیبلا خواهش میکنم ابراهیم جان فکور🍀 | |
|
سلام بر گل پسر سایت یا دانشجوی ترمک اول کی دانشجو شدی ما نفهمیدیم؟ کلی باید بخوانی و بعد یک پرستار اوژانس می شی آیا؟ یا چگونه است؟ ولی این را می دانم اوژانس یعنی استرس شاد و پیروز باشید | |
|
سلام مجدد ممنونم از شما والا از بهمن ماه عازم دانشگاه میشوم چند سالی درس می خوانیم و بعد طرح و بعد استخدامی بله واقعا استرس زا و سخت است اما هیجانی
| |
|
موفق باشید عزیز جان برادر کمک به همنوع زیباترین خدمتهاست آهان از نیمه دوم شروع می شه... شاد و پیروز باشید و موفق | |
|
سلام بر خانم مهری ارجمند بسیار عالی است که در هر مکتب و شکل و ساختاری ذهن را به نوشتن و فعالیت وا داشت پایایسم یا همان فرا روایت هم جالب است و مشتاق شدم که از شما بخوانم پیروز و شادمان باشید | |
|
سلام آقا مهدی گل و عزیز ممنونم که هستی و بودنت زیباست نمی دانم نیچه می گوید اخلاق ماحصل اخلاق بردگان است.بردگانی که می بایست فرمانبردار ،قانع و صبور و به تبع ایثار گر و در خدمت دیگریی به نام ارباب باشند.البته ادامه می دهد که هرچه ارباب قدرتمند تر می شد بردگان نیز به تبع نیز هوش تر و بازکاوتر می شدند تا در رویارویی مستقیم با حجم زورگوییها راهی بیابد که بتواند جان سالم به در ببرد... بگذریم اما من نیز می اندیشم چگونه باید زیست؟رضایت در چیست؟آیا باید خودخواهانه فقط در خدمت خود و حوائج خود بود یا باید خود را وقف دیگری یا به قول اسلام در ایثارگری سپری کرد؟!چگونه می توان راه میانه ای یافت در میان دو امر خواستنی ؟!احساس یا عقل؟!اگر عقل چه مقدار اگر احساس چه مقدار؟! بارها به این مسایل فکر کردهام آیا من اگر موقعیت شغلی و کاری و وضعیتی عالی بیابم در یک گوشه ای و این برابر باشد با عدم یاریگری مادری یا پدری که به شدت به من نیاز دارد چکار باید کرد ؟!انگار دنیا ترازویی است که هیچ وقت کفه های آن قرار نیست روبروی هم ببینند در یک نسبیتی بی پایان ... سرت را درد نیاورم نازنین بازهم ممنونم از حضور سبزت برادرم | |
|
سلام بر بانو راحیل ارجمند روزگار و دقیقههایتان به شادمانی اگر چه جای پاها شاید بزرگتر نشود مثل بنجامین باتن ولی رد بعضی از پاها پررنگ و پا برجا چون نشانه ای همیشگی بر صحیفه ی زندگی خواهد ماند .خدا کند رد پر رنگ زیبایی از خود به یادگار بگذاریم سپاس از حضور زیبایتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
پیرو صحبت های جناب عالی عرض شود .
که
ما آدم های بزرگ هم کماکان همان کودکان گذشته هستیم بنده خودم ساعت نه شب از سالن فوتسال آمدم و العان که در خدمت شما هستم تمام بدنم درد میکند و از درد خوابم نبرده ...
یکی نیست بگوید کی بزرگ میشویم
ما شا الله به شما و خاطرات شیرینی که تعریف کردید .