سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        عالی جناب من
        ارسال شده توسط

        ابراهیم کریمی (ایبو)

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۳:۳۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۰۴ | نظرات : ۳۹

        عالی جناب من
        اوایل بر طبق نسخۀ دست نخورده‌ای که خاص آدمی زاد بود عمل می‌کرد؛ هر کجا که فکرش را هم نمی‌توانید بکنید جا پاهای او بود. نه ترسی از کسی داشت!و نه کسی ترسی از او، بی‌کرانگی در چشمانش برق می‌زد. واژۀ دشمن و خطر و حصار و زشت و زیبا و ترس و تاریکی و قطب بندی‌های رایج در گروه واژگانیش هنوز جای نگرفته بود.
        کمی بزرگتر شد،در میان هم سن و سالها و بازیهای کودکانه دست و پا شکسته معنای مرز را فهمید. وقت بازیِ تفنگ بازی که می شد با نوک پایش خطی می‌کشید و می‌گفت:« هرکی از این جا اون ورتر بیاد، می‌کشمش آ...».
        و جا پاهایش کمی کوچکتر شد.  
        بچگی‌هایش با درس و مشق، یواش یواش رنگ دیگری به خود گرفت و روی خط راه رفتنها آغاز شد.«آفرین گلم خوب نوشتی،ولی یکم بیشتر دقت کن نباید از روی خط کشیده بالا پایین کنی! این خط و برای تو گذاشتن نه از این جا بالاتر نه از این جا پایین تر».کم کم به نقطه گذاری ها هم عادت کرد.یاد گرفت، یک جمله! یک جمله است و نباید اجازه داد تا بی نهایت برود و هرچه زودتر باید با نقطه‌ای ابهتش را شکست و سر خط دیگری رفت.
        و بازهم جا پاهایش کوچکتر شد.
        در حواشی بزرگ شدن یواش یواش یاد گرفت که کاغذهایی هست که با بقیه‌ی کاغذها خیلی  فرق دارد و می توان با آنها کلی چیز خرید به خاطر همین تند تند و با اسرار از پدر و مادرش از آن کاغذها می‌گرفت و می‌رفت جلو مغازۀ هله هوله فروشی و تمامش می‌کرد و زودی برمی‌گشت خانه. برای او همان لحظه همه چیز بود. نه فکر فردا و پس فرداهایی بود که نیامده است و نه چیز دیگر.کمی که  بزرگتر شد قلکی برایش خریدند یادش دادند که برای روز مبادا سکه سکه توی شکم قلکش باید بریزد. ولی چه می‌دانست روز مبادا کدام است ؟! روزی که اشتهای هله هوله داشت، رفت و سر قلکش را برید و با پولهایش کلی آدامس و پفک و تخمه و چیزهای دیگر خرید، تازه کمی هم برای پدر و مادرش کنار گذاشت.اما وقتی که مادرش آمد حسابی دعوایش کرد «ذلیل مرده اون پول می‌تونست کمک خرج خوبی واسۀ کتاب و قلم و خرده وسایلای سال آینده‌ت باشه! کارت بخوره تو شکم شکموت رفتی باهاش اینارو خریدی؟! آخه من چی بهت بگم...»  این بود که یاد گرفت نمی‌شود هر وقت هر چیزی که دلش خواست و خرید
        و جا پاهاش بازهم کوچکتر شد.
        بعد از آن بود که دلش خیلی چیزها می‌خواست، حتی گاهی هوس خوردن و گاز زدن یک سیب تازه , یا خرت خرت یک خیار شور زیر دندان‌هایش که کنار مغازه های ترشی فروشی پهن بود تمام وجودش را در بر می‌گرفت. هرچند پول هم داشت ولی برای روز مبادا داخل قلک بزرگتری باید می‌انداخت. یواش یواش قلکش خیلی بزرگ شد و خودش هم رئیس یک بانک بزرگ.یاد گرفته بود پولهای کوچک را  به هر قیمتی که هست باید بزرگ کرد. برای قلک های بزرگ تر باید قفل های پیچیده تر و فولادیتری ساخت. یاد گرفت که پرچین ها حرف اول را می زنند.
        او همیشه همین طور در حال یاد گرفتن بود. کسی کنارش نمانده بود خودش می‌گفت: «من آدم خیلی مهمیم خیلیا آرزوشونه که فقط با من دس بدن، ولی من فرصتی برای این آدمای یه لا قبای بیچاره ندارم...
        و بازهم جا پاهایش کوچیکتر شد
        روز آخر رسیده بود، فرصت تمام شده بود و جا پایی نمانده بود و عالی جناب _ من _
         از
        روی
         نقطه
         چین
         مرزها
         فرو افتاد.  
        .
        .
        .
        .
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۶۸۰ در تاریخ چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۳:۳۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۴:۱۱
        خاطره انگیز بود و نوستالژی ...
        پیرو صحبت های جناب عالی عرض شود .
        که
        ما آدم های بزرگ هم کماکان همان کودکان گذشته هستیم بنده خودم ساعت نه شب از سالن فوتسال آمدم و العان که در خدمت شما هستم تمام بدنم درد می‌کند و از درد خوابم نبرده ...
        یکی نیست بگوید کی بزرگ می‌شویم

        ما شا الله به شما و خاطرات شیرینی که تعریف کردید .
        خندانک

        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۶:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        سلام بر مرد همیشه خوشروی سایت
        آره ما همه بچه‌های سبیل داریم البته من هنوز نتوانسته‌ام سبیل بگذارم می ترسم از بار سنگین آن شن کش سیاه خندانک

        امان از فوتبال و فوتسال و... کلاً من از هرچه با فوت شروع شود می ترسم چون می دانم چیز خیلی داغی است بایستی کلی فوت کرد تا سرد شود خندانک
        ممنونم از حضور سبزت شادمان باشی
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۸:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        پسرررر.. شاهکاری آفریدی خندانک خندانک
        دست مریزاد خندانک
        از اون پست‌های خفن جذاب 😎🤓
        عالی بود خندانک لذت بردم خندانک
        شروع و پایانی در خور تحسین در عین واقعی بودن خندانک خندانک
        راستش منم از بچگی مقتصدانه رفتار می‌کردم.. پول جمع می‌کردم خندانک تازه علاوه بر پول توجیبی جمع کردن.. پفک و تن‌ماهی😬 کلوچه و.. از عمده‌فروشی می‌خریدم و به اعضای خانواده می‌فروختم 😎
        از اونجایی که شکمو نبودم.. سود خوبی می‌کردم و همه آفرین آفرین پشتم راه می‌انداختند..
        ولی می‌دونی چیه.. بلد نبودم از سود پولم بهره ببرم.. و فقط پس‌انداز کردن رو یادم داده بودند🥴🥴
        خواهرم از من تقلید کرد.. اونم پفک خرید و به اعضای خانواده فروخت.. اما سود آنچنانی نکرد.. چون شکمو بود و بیشتر پفک‌هاشو خودش خورده بود خندانک
        در حال زندگی کردن.. در موقع خود خندانک
        به فکر فردا نبودن در زمان خاص خود.. خندانک
        بسیار شیرین و دل‌انگیزه.. و نباید در آن زمان و آن شرایط ترسی از روز مبادا داشت.. مگر اینکه بهره بردن رو هم آموخته باشیم..
        راستی جناب مغ.. سلام العلیکم 😎🤓✋
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۰۸
        سلام بر بانو شاهزاده خانوم .تو ذهنم بود که حتماً خانومش و بگم فراموش نکنم خندانک
        خوب دیگه دیگه... رو کن شاهکارهای دوره بچگیت و عجب آدم مقتصدی خندانک از عمده فروش بگیری به خرده خریدار داخلی بدی خندانک چیزی که در طول زندگیم به آن فکر نکردم.تو خونه ی ما هرچه میارن بلافاصله در تقسیمی ناگهانی به پنج قسم تقسیم شده رفته پی کارش مخصوصا میوه جات حالا مهمان بیاد چکار باید کرد اگر کسی میوه ای از او مانده بود برای مهمان خواهد بود خندانک و اگر هم نبود به ناچار می رویم از دکه می خریم این جور خرید و فروش ها در خانه ما سابقه ندارد.و ما بقی چیزها هم یا دادنی بود یا به زور گرفتنی خندانک خندانک
        ولی در هر صورت خواهرت در دراز مدت و کوتاه مدت سود برد ه بود . فکر کنم الان چاق تر از شما باشد خندانک
        ممنونم برای به اشتراک گذاشتن این نظر زیبایتان
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۸:۰۱
        درود بر شما و عجب. چی را به چی ربط دادید فوت فوتسال را به فوت داغی ربط دادید امان از دست شاعر ها .
        حالا که اینجوری شد من هم سبیل را نهایتا ً به بیست هشت یا بیست و نه بیل ربط می‌دهم.
        خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۸:۵۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۶:۳۷
        سلام بر ابراهیم جان کریمی عزیزم
        صبح ادبی ام را با داستانکی پر محتوا از شما شروع کردم.
        بسیار زیبا بود. هم به لحاظ مفهوم و هم به لحاظ ساخت.

        وقتی روز مبادایی می رسد، ذخیره ها را دست نمی زنیم!
        شاید انتظار داریم روز مباداتری(!) در پیش باشد. آنقدر انتظار مباداتر را می کشیم که در آخر، به وصال نائل می آییم.

        این داستانک دلنشین، مرا به دوران کودکی ام برد:
        در مقطع ابتدایی بودم. شاید سوم یا چهارم ابتدایی.
        صد تومان از عیدی هایم را برداشتم و به سوپر مارکت رفتم. همه اش را آدامس بادکنکی خریدم. اگر اشتباه نکنم 20 تا آدامس شد.
        آنها را در کیف مدرسه ام جاساز کردم تا مبادا کسی ببینید و خرده بگیرد. آنقدر این موضوع برای دغدغه شده بود که به هیچ قیمتی نمی گذاشتم کسی به کیفم نزدیک شود تا مبادا به راز مدفون در آن پی ببرد.
        حتی آدامس جویدنم هم با احتیاط شده بود. انگار اگر کسی مرا در حال جویدن ببیند، خواهد فهمید که در دلِ کیفم چه می گذرد.
        خلاصه آنکه آن 20 آدامس برایم مثل 20 تکه زغال گداخته و آغشته به هلاهل شده بود.

        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۶:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        سلام بر جناب احسانی فر عزیز
        خیلی خاطرۀ جالبی بود از این دست خاطره‌ها زیاد است
        در این اندیشه‌ام این خاطره چه می‌‌خواهد بگوید اینکه یاد داستانکی افتادم که درویشی در زمان قدیم از ترس عقوبت روزه خواری رفته بود و در پستوی تاریک خانه اش مشغول غذا خوردن که متوجه او می‌شوند و فریاد می‌زنند آنجا کیست درویش که چاره‌ای نمی یابد می گوید :درویشی که نان خویش می‌خورد و از همسایه می‌ترسد خندانک خندانک
        حالا شما هم آدامس خودتان و مال خودتان بله دیگر ...
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد گلی ایوری
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۶:۴۹
        سلام و صبح قشنگتان بخیر و خوشی جناب کریمی گرامی
        زیباست و مفهومی
        علاوه بر تلنگر یاد آور خاطرات دوران کودکی است

        این" من" وقتی متولد می شود اولین عنوان و مقامی را که کسب میکند اسم است، که در آخر نیز همان را هم میگیرند .

        پاینده باشید
        خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۶:۵۵
        سلام و عرض ادب جناب ایوری گل
        ممنونم از حضور سبز و زیبایتان
        اسم با خاصیتترین هویت بی خاصیتی است که دیده‌ام .آخه چطور ممکن است ،کجای این انصاف است چیزی مال خودت باشد بیشتر مردم از آن استفاده کنند خندانک
        شادمان باشید و خوش
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۱۱
        سلام بر ابراهیم عزیز خندانک
        دست مریزاد به این عمق فلسفی و دید گسترده. خندانک
        واقعا بدیع و آموزنده بود. خندانک خندانک
        خدای مهربان به قلم درخشانت برکت دهد. خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۱۳
        سلام و درودها بر آقا شاهین عزیز
        ممنونم نازنین نمی‌دانم عمقش چقدر باشد خودم تا تهش نرفته ام خندانک فقط سعی کردم یه برش ساده از زندگی را در کلیتی بپیچم نازنیم
        ممنونم بازهم از مهربانیت و نیز قلم و وجود شما نیز ماندگار باد و پر از خیر و برکت
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        رحیم فخوری
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۲۱
        سلام واحترام خدمت جناب کریمی عزیز و شیرین سخن . . .ایده و پرداخت نثرتان عالی و بیست⚘⚘⚘👌
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۱۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        رحیم فخوری
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۰:۳۲
        یه چیزی را اضافه کنم به پست قبلیم تا خیلی شعاری نباشه حرفام استاد کریمیِ جان ...کرم کدو ازبیرون یه سوراخ کوچلو به اندازه قواره خودش روی پوست کدو ایجاد می کنه خودشو می چپونه اون تو، وشروع می کنه به خوردن.هی میخوره وگنده میشه هی می خوره و گنده می شه برمی گرده که بیاد بیرون دیگه از سوراخه نمی تونه رد بشه .گیرمی کنه به دهنه سوراخ ریز و خفه می شه . . .بعضی آدمها هم اینجوریند، روز گارت خوش وخرم⚘🙂
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۲۷
        سلام بر مرد نیک سیرت و دوست داشتنی جناب فخوری عزیز
        از صبح که این مثال کرم و کدو را روی گوشیم دیدم همین طور ذهنم را مشغول کرده ... خندانک
        با خودم به برون رفت این کرم بیچاره می اندیشم به کدام طریق خواهد توانست گریخت؟ آیا او خواهد توانست تمام کدو را بخورد و به راه خویش ادامه دهد؟ (درک و هضم او از زندگی)
        آیا هرگز به یاد خواهد آورد که قبلاً در داخل آن نبوده و ورود پیدا کرده ؟آیا اصلا می خواهد از آن خارج شود؟!با توجه به آن همه منابعی که هست.آیا او خواهد توانست وسعتی فرا تر از آن غار یا بطن کدو بیابد و همه چیز را از بیرون و از عالم بالا بنگرد ؟ بنگرد خودی که در کدوی کوچکی گرفتار است و روزن کوچکی است که از آن آمده است ...خلاصه همین طور در اندیشه ام ...
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۱:۰۴
        درود بر شما جناب کریمی بسیار زیبا و خردمندانه خندانک خندانک
        و این میان لحظه و زندگیست که فراموش می شود به امیدفرداها ، خستگی ها ،نفرت هاذ، بی شوقی ها ، استرس ها و افسردگی ها ...

        باید زندگی را زندگی کرد و البته من هیچ کدام از سختگیری های معمول را برای فرزندانم در زمینه ی تحصیل ندارم ، آزاد هستند اگر دوست نداشتند نروند ،😁مشق هایشان را نیز ، حتی در مواقعی که مناسب بوده با معلمان یا مدیر مدرسه نیز صحبت کرده ام در این مورد ، و یادمان باشد با هرچه که هست با همان امکانات موجود خوشحال زندگی کنیم و خوشحالی را به فرزندانمان هدیه دهیم .

        و گذر از لحظه هایی که آرامش است و درک چرایی بودن

        سرفراز باشیدو برقرار خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۳۴
        سلام بر بانو منیژه قشقایی گرامی
        خرسندم از حضور و نظر زیبایتان
        از این استقلال و اعتمادی که در فرزندانت ایجاد می کنید در آینده بهره ها خواهید برد. هرچند این جور مسائل را که حد و حدود و این که به طور نامحسوس حواست به آنها باشد و... الزامی است که پدر و مادرها بهتر خواهند فهمید کی و کجا و به چه مقدار... این نهال ها به هر حال بخش زیادی از خویش را از شماها خواهند گرفت از پدر و مادر و خانواده و قطعا تاثیر گذار خواهید بود.ولی اینکه با هر آنچه داریم شادمانی را ایجاد کنیم خیلی موافقم بایستی به آنها آموخت شادمانی واقعی در وجود آدمی است و به دنبال شادمانی های کاذب نروند...
        بازهم ممنونم از حضور سبز و مهربانت
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرامرز شعبانی
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۲۶
        سلام، نوشتن راهیست برای انتقال اندیشه و دعوت خواننده به قضاوت، ارزش‌گذاری محتوایی یک متن بسته به سلیقه و باورهای اشخاص متغیر است آنچه یک متن را از بقیه متمایز می‌کند روانی قلم و انتقال پیام در کوتاهترین شکل ممکن است اگر جناب کریمی مکدر نشوند در آنچه به نگارش درآورده اند وجه غالب تکرار است ممنون
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۳۸
        سلام جناب شعبانی عزیز
        جناب کریمی خیالت راحت ناراحت نمی شن خندانک
        ولی یک نکته ای که هست و اشاره کردید تکرار بود
        تکرار طرح تداوم یافته ی امروزینه است تمام زندگی در تکراری همیشگی است با اندک تغییراتی که در خود می دهد اینکه آیا در انتقال معنا به قول شما با کمترین واژگان توانسته موفق باشد بحثی است و اینکه در تکراری تداوم یافته پی ریزی شده است حرف دیگری است
        به هر حال و این و آن حال ممنونم از حضورت خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۰:۰۰
        درود بر آقا ابراهیم کریمی ایبو جان متفکر
        این صداقت و این اندیشه‌‌‌محوری که در اکثر کارهایت وجود دارد برای من دلنشینه اما درکل روی نثر و زبان نوشته‌هات بیشتر کارکن.
        و نکته دیگر اینکه هر متنی (متن ادبی و امروزی) یا هر داستانی نیازمند ساختار منسجم، نوآوری و نوگویی، زاویه دید وسیع، و نگاه متفاوته که اگر رعایت بشه، وزن و اعتبار کارو چند برابر میکنه
        موفق و سربلند باشی خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۰:۲۶
        سلام بر آقا امیر حسین عزیز
        نثر نوشته در این جا مشکلش کجاست؟!
        منظورتان از زاویه دید متفاوت آیا تغییر روایت از زبان دیگری است یعنی انعکاس یک داستان از زاویه دید چند راوی است یا نه منظور دایره نگرش است و وسعت بخشیدنی دوباره به جنبه های مختلف داستان است؟
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۲۱:۵۵
        درود مجدد
        در کل گفتم... اجرا و سلامت زبان منظورم بود
        هردو، هم تغییر روایت و انعکاس... و هم نگرش و وسعت بخشی به جنبه‌های مختلف... که عرض کردم
        به هرحال مخاطب امروزی، اثر امروزی میخواد
        اثری که از هر لحاظ خواننده‌رو اقناع کنه
        چون در فضای مجازی الی ماشاالله کارهای جور واجور وجود داره! برای موندن در چرخه‌ی ادبی و ستون بالا، باید "حرفی دیگر" زد و جوری دیگر دید و گفت
        امیدوارم منظورمو رسونده باشم
        سبز و سلامت باشی خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۲۲
        سلام دگر بار بر عزیز جان برادر
        آره کاملاً خوب هم رساندید یه فیلمی می داد تکیه کلامش با تمام قدرت ! منظورتان این است که با تمامیتی تمام باید وارد عرصه شد .جنگ است برادر جنگ شتابی است رسانه ای بپا عقب نمانی...این بود آنچه که می خواستی بگویید خندانک گرفتم چشم
        ممنونم نازنین
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۲۳:۳۷
        آفرین عزیز دل برادر خندانک با قدرت... دقیقا گل گفتی خندانک
        واقعا جنگه😅 اونم چه جنگی!
        این روزها خوب زیاده اما باید برای خیلی خوب و عالی تلاش کرد
        چشمت بی‌بلا
        خواهش میکنم ابراهیم جان فکور🍀

        محمدحسن پورصالحی
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۱:۵۱
        سلام بزرگوار
        واقعا زیبا بود
        بسیار قشنگ
        خواندم و‌لذت بردم
        ممنونم از انتشار
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۱۰
        سلام بر گل پسر سایت
        یا دانشجوی ترمک اول خندانک خندانک
        کی دانشجو شدی ما نفهمیدیم؟
        کلی باید بخوانی و بعد یک پرستار اوژانس می شی آیا؟ یا چگونه است؟
        ولی این را می دانم اوژانس یعنی استرس
        شاد و پیروز باشید
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۲۳
        سلام مجدد
        ممنونم از شما
        والا از بهمن ماه عازم دانشگاه میشوم
        چند سالی درس می خوانیم و بعد طرح و بعد استخدامی
        بله واقعا استرس زا و سخت است اما هیجانی

        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۵۱
        موفق باشید عزیز جان برادر
        کمک به هم‌نوع زیباترین خدمتهاست
        آهان از نیمه دوم شروع می شه...
        شاد و پیروز باشید و موفق
        خندانک خندانک خندانک
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۳۹
        🌺🙏 ممنونم
        فاطمه مهری
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۲۱:۲۶
        درود برشما استاد کریمی بزرگوار
        بسیار زیبا و هنرمندانه بود
        من هم گاه گاهی داستانک می نویسم
        در مکتب پایایسم
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ۲۳:۱۴
        سلام بر خانم مهری ارجمند
        بسیار عالی است که در هر مکتب و شکل و ساختاری ذهن را به نوشتن و فعالیت وا داشت پایایسم یا همان فرا روایت هم جالب است و مشتاق شدم که از شما بخوانم
        پیروز و شادمان باشید
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدي حسنلو
        جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۰۸
        سلام ابراهیم جان
        داستان جالبی بود
        نمیدونم چقدرش مربوط به به باورها و اعتقادات و تجربیات خودت بود و چقدرش مربوط به مطالعه ها و شنیده ها و تجربه دیگران بود ولی آنچه که مشخص آدم ها کم و بیش در همچین مسیری زندگی را سر می کنند بعضی ها احساس خوشبختی و بعضی ها بقولی پنجاه پنجاه و بعضی ها ناراضی هستند و باور دارند می‌تونستد زندگی بهتری داشته باشند
        به نظرم هر جور زندگی کنیم اون آخر کار باز چیزی هست یقه مون کنه که خوب نبودیم

        با همه این تفاضیل شناخت به موقع از خود و انتخاب یه کار خوب و بودن رو یه اصول اخلاقی درست میتونه میزان رضایتمندی از زندگی زیاد کنه
        ولی من به تجربه این چند دهه عرض می کنم هر جور روز شب کردم باز مسئله ای بود که میشد بهش هزار ایراد گرفت
        زندگی هم همین تلاش و جنگ مدام برای بهتر شدن و در خدمت انسانیت بودن
        باور کن شعار نیست تنها را خوشحال زندگی کردن خدمت به هم نوع هستش همین وبس
        راه دیگه و میان بری نیست ظ
        خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱ ۰۱:۳۷
        سلام آقا مهدی گل و عزیز
        ممنونم که هستی و بودنت زیباست
        نمی دانم نیچه می گوید اخلاق ماحصل اخلاق بردگان است.بردگانی که می بایست فرمانبردار ،قانع و صبور و به تبع ایثار گر و در خدمت دیگریی به نام ارباب باشند.البته ادامه می دهد که هرچه ارباب قدرتمند تر می شد بردگان نیز به تبع نیز هوش تر و بازکاوتر می شدند تا در رویارویی مستقیم با حجم زورگویی‌ها راهی بیابد که بتواند جان سالم به در ببرد...
        بگذریم اما من نیز می اندیشم چگونه باید زیست؟رضایت در چیست؟آیا باید خودخواهانه فقط در خدمت خود و حوائج خود بود یا باید خود را وقف دیگری یا به قول اسلام در ایثارگری سپری کرد؟!چگونه می توان راه میانه ای یافت در میان دو امر خواستنی ؟!احساس یا عقل؟!اگر عقل چه مقدار اگر احساس چه مقدار؟! بارها به این مسایل فکر کرده‌ام آیا من اگر موقعیت شغلی و کاری و وضعیتی عالی بیابم در یک گوشه ای و این برابر باشد با عدم یاریگری مادری یا پدری که به شدت به من نیاز دارد چکار باید کرد ؟!انگار دنیا ترازویی است که هیچ وقت کفه های آن قرار نیست روبروی هم ببینند در یک نسبیتی بی پایان ...
        سرت را درد نیاورم نازنین
        بازهم ممنونم از حضور سبزت برادرم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۰۷:۲۰
        سلام صبحتون بخیر
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        تلنگری تاثر برانگیز
        کاش دوران زندگی شبیه بنجامین باتن بود و جا پاهایمان بزرگ و بزرگ تر میشد
        ممنونم از نگارش زیبای شما
        موفق باشید و در پناه خداوند متعال 🌼🌼
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۰۱
        خندانک خندانک خندانک
        سلام بر بانو راحیل ارجمند
        روزگار و دقیقه‌هایتان به شادمانی
        اگر چه جای پاها شاید بزرگتر نشود مثل بنجامین باتن ولی رد بعضی از پاها پررنگ و پا برجا چون نشانه ای همیشگی بر صحیفه ی زندگی خواهد ماند .خدا کند رد پر رنگ زیبایی از خود به یادگار بگذاریم
        سپاس از حضور زیبایتان
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3