دوشنبه ۲۸ آبان
روزگار تلخ جدایی ( نویسنده: مهدی ابدالی)
ارسال شده توسط مهدی ابدالی متخلص به فانی در تاریخ : يکشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۱ ۱۹:۴۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۷۱ | نظرات : ۲
|
|
روزگار تلخ جدایی (فصل سوم)
در امتداد عشق
تن گل شب بو در تنهایی و دلگیری شب های مهتابی غربت ؛ و بی کسی های آن تنها تکیه گاه برای باغبان بود تا عطر نفس هایش را نثار صورت آفتاب سوخته و خسته اش کند. برگ های تنش از جنس حریر سایبانی برای رفع خستگی هایش بود . گرفتن دستان پینه بسته ی باغبان زیبا ترین محبتی بود که تن نازک و ساقه ی شکننده اش را زنده و امیدوار نگه می داشت . گل شب بو از خاک و ریشه اش دل کنده بود تا همراه باغبان روزهای با هم بودن را در گرمی وجود شان در سرزمینی که تعلق خاطری به آن نداشتند در کنار ساحلش مشق عاشقی کنند .اما عمر این روزهای خوش خیلی کوتاهتر از درک لذت های شیرین آن بود.
کلاغ سیاه و شوم با حسرت بالای سر مزرعه باغبان می چرخید و از ترس او جرات نزدیک شدن به مزرعه را نداشت روزی روی شانه ی مترسک خود فروخته ی باغبان نشست و دم گرمش در وجود او اثر کرد . و آن مترسک که هویتی نداشت به باغبان خیانت کرد و راز عشق و علاقه ی باغبان به گل شب بو را برای او فاش کرد . مترسک از باغبان بیزار بود او از اینکه به خاطر لباس های کهنه و قیافه اش زشت اش همه از او فراری بودند باغبان را مقصر می دانست. کلاغ از زیبایی گل شب بو و عطش انتقامی که از باغبان داشت تشنه ی شکستن ساقه و پر پر کردن گلبرگ هایش بود .
در آن شب سیاه و شوم که باغبان در مزرعه نبود کلاغ با همدستی مترسک در گلخانه را بازکرد و چنگال شوم کینه را در تن بی دفاع و غریب گل شب بو فرو کرد و ریشه ی او را برای همیشه از خاک عشق بیرون کشید و تن بی جانش را برروی زمین غربت این طرف و آن طرف می کشاند. و ساقه اش را شکست و گل هایش را پر پر کرد. گل شب بو خشکید ولی تا لحظه ی مرگ چشم به راه باغبان بود و از فردای آن شب شوم بود که دیگر رنگ عشق و امید در چشمان باغبان هویدا نشد، وهیچ کس خنده را بر لب های خشکیده ی او ندید...............
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۵۹۹ در تاریخ يکشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۱ ۱۹:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سپاس از شما استاد گرانقدر .. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.