زندهیاد "حیدر مظهر" فرزند "غلامرضا"، شاعر، روزنامهنگار، فعال سیاسی و بازرگان ایرانی، زادهی ۲۱ شهریور ۱۲۷۴ خورشیدی در کرمانشاه است.
او در کرمانشاه به انتشار روزنامه پرآو پرداخت که نخستین شمارهاش در ۳۰ بهمن ۱۳۰۶ منتشر شد. این نشریه به انتقاد از حکومت میپرداخت و به دستور دولت وقت توقیف شد. وی همچنین در سازمانها و انجمنهای آزادیخواه فعالیت میکرد و در همین راستا به همراه دوستان همفکرش بازداشت و زندانی شد.
وی در برخی از اشعارش به طرفداری از کشاورزان و کارگران پرداخته و بسیاری از اشعارش را به رنجبران تقدیم کرده است. همچنین بسیاری از اشعارش در ستایش ایران و وطن پرستی سروده شدهاست. وی پیوسته در انجمن و سازمانهای فرهنگی مشغول بود و با دوستان شاعر و سرایندگان و نویسندگان سرشناس هم دوره خود و بخصوص شباب کرمانشاهی دوستی و مکاتبه داشت. وی عضو انجمن ادبی سخن کرمانشاه و عضو انجمن ادبی فصاحت بود.
سرانجام ایشان در ۲۹ خرداد ۱۳۴۷، در ۷۳ سالگی در کرمانشاه، درگذشت و مجموعه آثارش به کوشش فرزندش "فرهنگ مظهر" در سال ۱۳۹۰ به چاپ رسید.
"ایرج رضایی" شاعر متخلص به "انور کرمانشاهی" برادرزاده و از شاگردان وی بود.
▪نمونهی شعر:
(۱)
قدیمیترین اثر چاپ شده از مظهر توسط دیگران که تاکنون به دست آمده غزل «آه بیتاثیر» میباشد که در نشریه انجمن ادبی سخن کرمانشاه در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ در شماره دوم این نشریه در آن سال به چاپ رسیده است. غزل مذکور به نام «تقدیر ما» نیز معروف میباشد.
جز وفاداری چه باشد در جهان تقصیر ما
مینشاید جز کمند زلف تو زنجیر ما
بر وفای تو نیفزود، از جفایت کم نکرد
دیدهی لبریز خون و آه بیتاثیر ما
عاقبت معمورهی دل شد خراب از دست غم
از کرم ساقی بجامی باده کن تعمیر ما
طایر دل میطپد در سینهی ما بیرخت
از پی آسایش دل، چون بود تدبیر ما؟
بهرهی ما هجر و وصلت شد نصیب دیگران
از که نالم کز ازل اینطور شد تقدیر ما
غیر محنت حاصل ما کو در این دیر خراب
دایه از پستان محنت داده گویا شیر ما
کلک ما مظهر کند تقریر ذکر عاشقی
تا که گوش اهل عالم پر کند تقریر ما.
(۲)
دل امیدوار به سر باشد خیال یارم امشب
نخوابد دیدهی بیدارم امشب
الا ای مونس دل! ماه محفل
بیا کز دوریات افگارم امشب
بیا ای ماه گردون نکویی
نظر کن چشم اختر یارم امشب
دل امیدوارم را امید است
که آید نازنین دلدارم امشب
گل باغ لطافت باز آید
برآرد تا که گل از خارم امشب
به گوش آید تو گویی هر زمان
بشارت از در و دیوارم امشب
ز آب دیده و از آتش دل
هم اندر آب و هم در نارم امشب
گهی شادم به یاد روی آن مه
گهی از هجر در آزارم امشب
شبی تار است دور از یار مظهر
دلی آغشته در خون دارم امشب.
(۳)
[فرس ناز]
تا چرخ رود نالهام از هجر تو هر شب
روزم چو شب است از تو جدا ای مه نخشب
جانم به لب آمد به امیدی که همه عمر
باری بگذارم به لب لعل تو من لب
با درد توان ساخت مرا چند طبیبا
در چاره من کوش یکی سوختم از تب
ای بر فرس ناز چنین تند چه رانی
افتاده ببین کیست تو را در پی مرکب
درد غم هجران تو را عاشق مهجور
چاره طلبی مرگ دوائیست مجرب
امروز کجا ترک نمایی که به طفلی
آموختهای درس جفا را تو به مکتب
بر زلف مزن شانه مشوران بهم او را
بگذار بدین حال که هستند مرتب
مظهر چو مه محفل اغیار بود یار
یارم به غم و رنج من سوخته کوکب.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی