1
چه بسیارند گلهایی که میشناسم
اما نامشان را نمیدانم
چه بسیارند گلهایی که نمیشناسم
اما نامشان را میدانم
نه میشناسمات
نه نامات را میدانم
ای که از همه گلها بیشتر دوستات دارم
ضیاء موحد
2
چشمان تو چندان ژرف است که
چون برای نوشیدن به سویاش
خم شدم
همهی خورشیدها را در آن
جلوهگر دیدم
و همهی نومیدان به قصد مرگ
خود را در آن پرتاب کردهاند
چشمانات چندان ژرف است که
من در آن حافظهی خود را میبازم
چشمان تو گویی در سایهی پرندگان
اقیانوسی است درهمآشفته
سپس ناگهان
هوای دلپذیر آغاز میشود
و چشمان تو دیگرگون میشوند
تابستان ابر را هماندازهی پیشبند فرشتهگان میسازد
آسمان بر فراز گندمزارها
از همهجا آبیتر است
بادها بیهوده اندوههای افق را
به پس میرانند
چشمان تو به هنگامی که اشکی در آن میدرخشد
از افق روشنتر است
چشمان تو آسمان پس از باران را
به رشک میاندازد
هر شیشه در محل شکستهگی
آبیتر است
لویی آراگون
مترجم : حسن هنرمندی
3
تورا بازخواست نمیکنم
که پارههای وجودم را برگرفتی
و با آن وطن ساختی،
برای عاشقان همین بس است
که غمهایشان
سرزمین گنجشکان باشد
سعاد الصباح
مترجم : سودابه مهیجی
4
بر روی پیادهرویهای دلتنگی
ما آوارهایم
نه قرارهایمان فرامیرسند
و نه ما از انتظار خسته میشویم
أریج المغربی شاعر مراکشی
مترجم : احمد دریس
5
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش
در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانه من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه من باش
لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانه من باش
چون باده خورم با کف چو برگ گل خویش
ای غنچه دهان ساغر و پیمانه من باش
چون مست شوم بلبل من ساز هماهنگ
با زیر و بم ناله مستانه من باش
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه من باش
ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی
امید بیا با من و پروانه من باش
مهدی اخوان ثالث
6
عشق دوست داشتنِ بیدلیل است
بیهیچ دلیلی وابستگی به کسیست
از درون آب شدن است
بهوقت نگریستن به چشماناش
با تمام وجود لرزیدن است
به وقت گرفتن دستاناش
حتا در آغوش نکشیدن از روی شرم است
از آن رو که دوست داشتن
در اصل همان شرم است
اساسا دوست داشتن چیست ؟
بهخاطرش مردن است ؟
بههمراهاش زندگی کردن است ؟
یک عمر دوست داشتن است ؟
یا اینکه جداییست بهوقت ضرورت ؟
چیست که آدمی را به دیگری پیوند میدهد ؟
زیباییست ؟
پاسخ این پرسشها را کسی نمیداند
بعضی زیبارویان را دوست میدارند
و بعضی افراد خاص را
جان یوجل
مترجم : علیرضا شعبانی
7
زندگی از من میخواهد
که فراموشات کنم
و این چیزیست
که دلام نمیتواند بفهمد
محمود درویش
مترجم : احمد دریس
8
گویند زمان مرهم است
اما هرگز چنین نبوده
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان
همچون عضلات که نیرومندتر
زمان محکی است برای رنجها
و نه درمان
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود
امیلی دیکنسون
مترجم : سادات آهوان
9
هنوز زل زدن در چشمانت
مانند حس خوب شمارش ستارهها
در شبی کویریست
و هنوز نامات
تنها نام ممنوع از به خاطرآوردن
در زندگی من است
هنوز در ذهنام هستی
رودخانهیی پس از رودخانه
غاری پس از یک غار
و زخمی پس از زخم
اگر گلوی من غاری یخی نبود
به تو چیزی شیرین میگفتم
چیزی شبیه کلمهی دوستات دارم
غادة السمان
مترجم : نیما غلامرضایی
10
رؤیاهایم را بر میدارم و از آنها
گلدانی برنزی میسازم
و فوارهای گرد با مجسمهای زیبا در مرکزش
و آوازی با قلب شکسته و آنوقت از تو میپرسم
آیا رؤیاهایم را میفهمی ؟
بعضی وقتها میگویی میفهمی
بعضی وقتها میگویی نه
هر کدام را بگویی فرقی ندارد
من به رؤیاهایم ادامه خواهم داد
لنگستون هیوز
مترجم : اسدالله مظفری
11
امروز که پاییز به من تاخته
و پنجرههایم را گرفته
نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم
به لباس نیاز دارم
به بارانی
و به تو
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو
نزار قبانی
مترجم : حسین خسروی
12
من و تو چون دو کوه
دور از هم
جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که
عشق خود را با ستارههای نیمهشبان
به سویم بفرستی
آنا آخماتووا
مترجم : احمد پوری
13
ای یار
روزی اگر ببینم که آمدهای
از دوردستها
بسان فاختهای خسته
با زیباییِ بیپایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت
روزی اگر ببینم که آمدهای
با نسیمی فرحبخش و خنک در خندهات
و دستهایت
همچنان بهمانندِ گذشته زیبا
تمامی درهایی که لمسشان کردهای
میشکوفند
روزی اگر ببینم که آمدهای
با حسرت بیانتهایِ تو
که در وجودم جاریست
به ناگهان که بیچاره و مبهوت ماندهام
ستارهها از آسمان
بر دلم میریزند
روزی اگر ببینم که آمدهای
نه در چهرهات سایهای
و نه در زبانت ملامتی
غبار پایپوشهایت را بر چشمهایم میکشم
و دنیاها از آن من میشود
یاووز بولنت باکیلر
مترجم : فرید فرخزاد
14
و در پایان
آنچه که دربارهی خودم
میتوانم بگویم
این است
من شعری عاشقانهام
در جسمِ یک زن
الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : روژان آهوان
15
تا زمانی
که از عمق دوست داشتن
طرف مقابلات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توست
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
16
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
لویی آراگون
مترجم : جواد فرید
17
سه چیز تمامی ندارد
تو
عشق
و مرگ
محمود درویش
مترجم : احمد دریس
18
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد
که باید کشف شود
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی
به شعف وصف ناپذیر دست پیدا میکنی
که همان راه رهاییست
نگاه کن
خورشید با عشق میرقصد
دریا با امواج میرقصد
زمین با اجرام میرقصند
انسانهای عاشق با هم میرقصند
دنیا دارد با تو میرقصد
همه چیز در تکاپو ست
در تکاپوی عشق
تو از رقص بدنیا آمدی
با ریتم هستی هماهنگ شدی
با ندای فرشتگان آورده شدی
رقص درونت را پیدا کن
بازندگی بچرخ
با زندگی برقص
صدای هستی موسیقی زلال احساس توست
میلان کوندرا
مترجم : پانتهآ مهاجر کنگرلو
19
با دردهای زخمگونهای زیست میکنم
اگر مرا لمس کنی
آسیبی به من خواهی زد که ترمیم نخواهد شد
نوازشهایت مرا احاطه میکند
مانند پیچکهایی که از دیوار افسردگی بالا میروند
عشقت را از یاد بردهام
با اینحال از ورای هر پنجرهای
مانند تصویری گنگ میبینمت
پابلونرودا
مترجم : اردشیر هادوی
20
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانههای صمیمی
کف زدنهای شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید
و یک دنیاعشق از من
برایت آرزو میکنم
کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : مسعود درویشی
21
و این منم که طبق معمول
از دو مرد دل کندم
مردی که تنهایم گذاشت
و مردی که تنهایش گذاشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که مرا کُشت
و مردی که من او را کُشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که دوستش داشتم
و مردی که از او متنفر شدم
هر دوی آنها تویی
غاده السمان
مترجم : سپیده متولی
22
بعد از آن پیکهای شراب
پس از آن ظرفهای میوه
فراموشمان شد نغمهای با هم سر دهیم
در آن غروب جداییمان
به شهادت ستارگان شبانگاهی
ما باز هم آواز میخواندیم
اما دیگر به تنهایی
اورهان ولی
مترجم : شهرام شیدایی
23
هر لبخند تو
هر بوسهی تو به من
آن قدرت را عنایت میکند
که کوهی را بر سر کوهی بگذارم
کافی است که زیر بازوی مرا بگیری
و از من بخواهی
به تو ثابت خواهم کرد
که عشق
تواناترین خدایان است
شور زندگی در من بیداد میکند
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهام
و نفسی که خون مرا تازه میکند تویی
احمد شاملو
24
حالا که مثل پاییز میروی
مثل دُرناها
دوباره به اینجا برنگرد
برو و مثل برف
در قلهها زندگی کن
اما به باران و سیل
بدل نشو که برگردی
بیهوده سالها با تو زیستم
رفتی و این سیمها بدون نغمه ماندند
نمیگویم که زندگیام تباه شد
دیگر به این سیمهای غمانگیز برنگرد
تو مثل مه بودی در زندگیام
و حالا سفیدی موهایم شدهای
لااقل بیا مثل من زندگی کن
و برنگرد
به طرف گلی که آن را بوییده
و دور انداختهای
نصرت کسمنلی
مترجم : رسول یونان
25
اگر دیداری هم نباشد
حتی اگر
لمسی هم نباشد
بیدلیل برای بعضیها
همیشه جایی
در دلهایمان هست
جمال ثریا
مترجم : نیما یوسفی
***
انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی