بانو "ارمغان سیدین" شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۰ خورشیدی در تهران است.
ایشان مدرس زبان انگلیسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات و اکنون کاندیدای دکتری آموزش زبان است.
تعدادی از اشعار او در کتابهای "بر کرانههای هرمز" جلد پنجم و دهم نشر هرمز، چاپ و منتشر شده است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
«امشب، غزل، مرا به هوایی دگر ببر»
از حال من به مردم دنیا خبر ببر
حتی اگر اثر نکند در نگار من
از شعلههای عشق، برایش شرر ببر
با این ملامتی، قدحی باده نوش و بعد
لطفی کن آبروی مرا مستمر ببر
عیدانه ایست، بلکه بگیرد به فال نیک
ای معتمد، تو را به خدا زودتر ببر
«مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است»
یک شعر سرخوشانه از این دربدر ببر.
(۲)
فرصت نبود دوست من، سلب شد مجال
بیهوده بود باورِ سکرآورِ کمال
میراثم از مخیّله، تاجی ز خارهاست
در رگ رگِ جوانی من میدود زوال
شعری شکستهام که به نسیان باد رفت
گم شد نوای خستهیِ من پشت قیل و قال
من موجِ اشکِ خلوتِ کوهِ غرورم و
جاری به بیتفاوتیِ بسترِ ملال
گلبوتهی تکیدهی پایان آذرم
با وحشتی به وسعتِ یک فصلِ سردِ سال
من لخته لخته خونِ نشسته به تیغِ درد
فنجان لب پریدهیِ در انتظارِ فال
فرصت نمانده دوست من، زود دیر شد
بیهوده بود پر زدن این شکسته بال.
(۳)
ای آنکه بیتو چشم و دلم را قرار نیست
از من سلام و از تو علیک انتظار نیست
از بام نخوتت به دلم سنگ میزنی
از کوچهات به خیر کسی را گذار نیست
در اعتلای عشق تو جستم خلود را
غافل که جز به فتنه تو را اشتهار نیست
در شقه شقههای روانم، توهمی
دیوانگی مهارت شاقیست، عار نیست
هی خنده خنده رفت دو روز مجال ما
اینگونه وقت و بختکشی افتخار نیست
گلدان و شمع و ترمه، پس از مرگ مهمل است
دریاب این ودیعه که جان ماندگار نیست
شهزاد شادخوار نظرباز خود پسند
حظّیست در قیود که در اختیار نیست
جرم از من است یا که تو خاطر مکدری؟
در صحن گلشنی و دلت با بهار نیست
"ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش"
بدرود بیوفا، که تو را عرق یار نیست!.
(۴)
عجب که قاتل مشفق به صحنه باز رسید
ثواب کرد و به کفّاره و نماز رسید
حقیقتا که به حلوا دهن شود شکرین
به خاک قبر من اینک چه دلنواز رسید
سه بار روی لحد زد چنان که مردگیام
پرید از سر و خیرش به هر لحاظ رسید
نگارهایی که به سبّابه از گلاب کشید
نوازشی شد و در بستر مجاز رسید
عجب که قاتل گمگشته باز آمد و داشت
فسانهای و فسونی که کارساز رسید.
(۵)
مرغ دریایی بگو آن ساحل رویا کجاست؟
دلبری گمگشته دارم، آخر دنیا کجاست؟
شهر شهر و کوچه کوچه سر زدم یک نیمه را
تا به دریا خورد راهم، پشت این دریا کجاست؟
خسته از طوفان و رعد و باد و باران و شبم
ای سبک تن، بال گستر، بام آن لعیا کجاست؟
من که پابند حیا بودم، ندایم نعره شد
پاسخی هرگز نیامد، مهد آن محیا کجاست؟
باز کن منقار، ای پیک جهان دیده بگو
آنکه او را دوست دارم، ساز این خنیا کجاست؟.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- مصاحبه نگارنده با شاعر.