خسرو پرویز همانند بسیاری از شاهان که چندین همسر داشتند به دختر زیبای دیگری به نام شیرین نیز علاقه مند گشته بود . اما وی تنها کسی نبود که عاشق شیرین شده بود !
شخصی به نام فرهاد کوه کن نیز دلباخته شیرین بود. فرهاد که از شاه بیم نداشت ، بارها برای شیرین نامه های عاشقانه و شعر ارسال می نمود . شیرین ابتدا قصد داشت بخاطر امنیت جان فرهاد او را از خود براند . لیک سرانجام او هم تسلیم عشق فرهاد شد . خسرو که از این داستان آگاه می شود فرهاد را به نقطه ای دور دست تبعید می نماید و به او نوید می دهد که اگر در کوه بیستون چاهی حفر کند و به آب برسد اجازه خواهد داد شیرین با او ازدواج کند !
فرهاد سالها به کندن کوه مشغول گشت تا اینکه روزی ستونی از نظامیان ایرانی را دید که از پای کوه بیستون عبور می کردند .او از یکی از سربازان جویای احوال شیرین شد و آگاه گشت که شیرین همسر شاه شده و سلامت می باشد . فرهاد امیدش را از دست نداد . آنقدر سنگ و خاک کوه را کند تا چاه او به آب رسید .
سپس تیشه خود را کنار گذارد و برای شاه پیغام موفقیت خود را فرستاد. خسرو که دیگر پیر شده بود ، ناجوانمردانه زنی سالخورده را پیش فرهاد فرستاد و پیغام داد شیرین همین چند روز پیش فوت نموده است . فرهاد که پس از سالها رنج کشیدن ، توقع این خبر را نداشت درمانده خود را از بالای کوه به پایین پرت نمود . از طرفی شیرین هم که خبر فوت فرهاد را شنید او نیز با زندگی وداع گفت ...
آری اینچنین داستان این عشق پایان یافت .
( دادستانکی به نظم )
( شیرین )
شکایت کی کنم از تو، در این دنیای پر شاکی
صدایت می کنم از این خموشی دخمه ی خاکی
به شیرینم بگو چاهی نموده حفر فرهادت
دعا کن که رسیده تیشه زیر خاک نمناکی
ششم تیرماه 1400
#محمودرضا_رافعی