سپیده کاشانی
سپیده کاشانی با نام اصلی "سرور اعظم باکوچی" شاعر، ترانهسرا و مقامدار فرهنگی اهل ایران بود.
او در مرداد ماه سال ۱۳۱۵ خورشیدی در شهر کاشان متولد شد. از سال ۱۳۴۷ همکاری خود را با مطبوعات آغاز كرد. پس از آن، بیشتر مجلههایی که صفحات ادبی پرباری داشتند، اشعار او را به چاپ رساندند. از ۱۶ سالگی با اقامت در تهران به عرصه شعر و ادبیات ایران وارد شد و در سال ۱۳۵۲ نخستین مجموعه اشعارش را با نام « پروانه های شب » منتشر کرد. بنا به نقل قول آشنایان؛ در پاسخ به مشتاقانی که تكرار چاپ «پروانه های شب» را از او میخواستند، پاسخ میداد: «من شعر دیروز خود را قبول ندارم. از چاپ این كتاب که یک سال گذشته است!»
در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، به سازمان رادیو دعوت شد و نخستین شعرش در رادیو با نام "خاک آزادگان" خوانده شد. شعر خاک آزادگان او را در فارسی درس یازدهم پایهی دهم نظام جدید آموزشی ایران، نیز آورده اند.
سپیده کاشانی به دو شیوه کلاسیک و نو شعر می سرود. سروده های او پس از وفاتش در دو کتاب «سخن آشنا» و «هزار دامن گل سرخ» به چاپ رسید.
جز كتاب «پروانههای شب»، و اضافه بر چهل سرود ماندگار، كتابهای دیگری از او منتشر شده است، كه به قرار ذیل است:
- هزار دامن گل سرخ؛ حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی؛ ۱۳۷۳
- سخن آشنا؛ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ ۱۳۷۳
- آنان كه بقا را در بلا دیدند؛ حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی؛ ۱۳۵۷
- گزیده آثار؛ انتشارات نیستان؛ ۱۳۸۰
او بارها به همراه پسرش "سعید" در جبهههای جنگ عراق و ایران حضور یافت و از نزدیك، مقاومت و ایثار رزمندگان ایرانی را دید.
سودابه و علی (سیامک) دو فرزند دیگر او هستند.
او در ۲۴ بهمن ۱۳۷۱ بعد از عمل ناموفق پیوند کلیه در لندن انگلستان در سن ۵۶ سالگی درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. مقبرهی ۹۵۳، جنب قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) محل دفن اوست.
- نمونه اشعار:
(۱)
برادر مبارزم زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخه یقین میوه انتظار را
بهار شد، بهار شد وطن چو لاله زار شد
تا که شمارد این همه لاله بیشمار را
به خون رقم زدند تا قصه روزگار من
بخوان بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
خصم پلید را بکش به چاه شب بیفکنش
ز نیستی بکش بر او پرده استتار را
نشسته خصم خاروش به ساقه نگاه تو
به حربه مقاومت بکن ز ریشه خار را
سلاح گلفشانتان همیشه بوسه می زند
به دوش و دست هایتان پینه افتخار را
اوج دعای من توئی تو ای طلیعه فلق
به سینه تو دیده ام زلال چشمه سار را
سوخته پر منم منم به شعله مراد خود
وه که به جان خریده ام لذت این شرار را
یوسف کربلا مگر به پیشباز آمده
که عطر جامه اش چنین برد ز ما قرار را
فرات تشنه می دود ز سوگ تشنگان ما
به موج موج دارد او ترانه بهار را
به خون وضو گرفت تا برادر شهید من
به اشک شویم این زمان ز چکمه اش غبار را
دعای ما نثارتان دلاوران عصر ما
که استقامت از شما رسیده کوهسار را
کشیده پر ز آشیان پرنده های جانشان
غبار جامه هایشان گرفته بوی یار را
ستاره زار شد زمین ز اختران میهنم
به قاب روزگار بین شکوه شاهکار را
سپیده در سپیده دم طلوع آفتاب بین
که سیل نور می کَند ریشه شام تار را.
(۲)
به خون گر كشی خاك من، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خصم، سر از تن من
كجا میتوانی، ز قلبم ربایی
تو عشق میان من و میهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلّیِ هستیست، جان كندن من
مپندار این شعله افسرده گردد
كه بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تكریم و خواهش
بتازد به نیرنگ تو، توسن من
كنون رود خلق است دریای جوشان
همه خوشة خشم شد خرمن من
من آزاده از خاك آزادگانم
گل صبر میپرورد دامن من
جز از جام توحید هرگز ننوشم
زنی گر به تیغ ستم گردن من
بلند اخترم، رهبرم، از در آمد
بهار است و هنگام گل چیدن من.
(۳)
مادر هنوز هم،
آن تكستارهای كه به آن خیره میشدیم
شب، بر فراز خانة ما جلوه میكند
و بر سكوت و غربت من، خیره میشود.
من بارها، بر صفحة آن، چهرة تو را، منقوش دیدهام.
بسیار در خیال
آن را، به یاد روی تو در بر كشیدهام...
...هرجا كه بگذرم
هرجا كه بنگرم
پر میكشد به تربت پاكت نگاه من!.
جمعآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
______________
منابع
- برقعی، محمدباقر. چاپ ۱۳۷۳. سخنوران نامی معاصر ایران. سوم. نشر خرم.
- کتاب فارسی دهم ، درس یازدهم ، چاپ ۱۳۹۶ ، آموزش و پرورش.
- روزنامه جمهوری اسلامی.
- دانشنامهی آزاد، ویکیپدیا فارسی.
چه زود رفت
حیف