سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        روزهای قرنطینه
        ارسال شده توسط

        برین بهار

        در تاریخ : سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹ ۰۶:۳۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۴ | نظرات : ۶

        همش به خودش می‌گفت که خودت باش...
        تمام این روزای  قرنطینه که معنای عمیق تنهایی عمومی شده بود
        روزایی که کلافه بود و  دلش می‌خواست تلفن زنگ بخوره و یه نفر حالشو بپرسه  و اونم  یه دل سیر حالشو شرح بده.
        یا پیامی بهش برسه از یه آشنای دور که مدت‌هاست باهاش حرف نزده.
        به خودش می‌گفت خودت باش...
        وقتایی  که دیوارای اتاق اونقدر براش تنگ می‌شد که حس می‌کرد قراره خفه بشه، به آدم‌هایی فکر می‌کرد که فراموششون
        کرده بود، به خاطرات رهاشده ی بی‌سرانجام، به احساساتی که دوست داشت  راجع‌بهشون با اونایی که دلش میخواد حرف
        بزنه .‌اما از یه روزی حرفا، فکرا و آخرین تصمیمات مهم دیگه گنجایشی برای تلمبارشدن نداشت. لب هاش سکوت شد.
        اون‌موقع دیگه مهم نبود عقربه با چه سرعتی درحال چرخیدنه و زمان از‌دست‌رفته اونقدر زیاده که قابل شمارش نیست.
        اصلا چی می‌تونست اهمیت داشته باشه وقتی بال‌های فکرش فقط می‌تونست تا پشت پنجره بپره و بعد به فوتی زمین بخوره.
        چی می‌تونست اهمیت داشته باشه وقتی مدتها بود یادش نمی‌اومد کی گریه‌ش گرفته.
        وقتی دستاش روزهای بی سروسامان رو بغل می‌کرد.
        چشماش دیگه کمتر برق امید داشت .
        و قلبش تکیه‌گاه بی‌ستونی شده بود که هربار بیم فروریختنش می رفت

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۸۵۷ در تاریخ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹ ۰۶:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1