جمعه ۱۴ دی
اشعار دفتر شعرِ شاعر میلاد سلیمانی بیرو
|
|
اگر داریم به سمت تو میلی
چنین نیست که بیکاریم ما خیلی
|
|
|
|
|
چه کنم رَبّا زندان است سرم
چو پیکان رفته از برم
خورده ام زهر حیات و بی جان شده ام
هیهات زندان ز
|
|
|
|
|
عجب غروری و نفس سرکشی
برد صبوری و کوبَد ارتشی
بشر تویی آن خلق از عَلَق
تو آن کوری و تو آن سرکشی
|
|
|
|
|
بَرده برهان خود از دام ارباب
بُرده نمک جان،خورده ارباب
بَرده دانی که اصلا زندگی چیست?
زندگی یعنی
|
|
|
|
|
تو نه آنی که توانم رویت نادیده بگیرم
نه آنی که توانم زخاطر خویش بگیرم
ای مهر به پیشانی ای علت این
|
|
|
|
|
چو دیوانگان زل به دیوار ز ما
هجرت و اندوه ز ما
|
|
|
|
|
روزگار بود که آبمان داد و تابمان داد
مستمان کرد پستمان کرد
|
|
|
|
|
سوی آزادیست فکر و کیش من
دیوانه و زندانی و خشکیده ریشه من
|
|
|
|
|
آنکه را حرف دروغ است پیداست
گر بگوید شب است ستاره اش ناپیداست
|
|
|
|
|
من چنین نقش زمین هستم و مضطر
تو آشفته حال ما بینی هی خوشتر
|
|
|