دوشنبه ۳ دی
اشعار دفتر شعرِ شعر بي اساس شاعر سپهر صحراييان
|
|
در این روزها
یاد چشم هایت
چه زیبا میخوانند
غم انگیز تر از هر داستانی
قصه ی تنهایی را ...
|
|
|
|
|
با دیدن تو
اسیر باران شده ام
بی خانه بدم
دگر بیابان شده ام
با رفتن تو
عجب چه آسان شده ام
در آم
|
|
|
|
|
عاشقم كردي و هي
در ميزني، در ميروي ؟....
هرچه خوبي ميكنم
اما بدي ، بد ميروي ...
توً گل چاي
|
|
|
|
|
تو بگو به من
ندانم !!
كه در اين سراي مرده
ز درخت تيشه خورده
و فرار باغبانان
ز صفاي شاخگانش
و خ
|
|
|
|
|
چه كنم ؟
امان !!!
پناهي !؟
بروم به خواب شايد
نرسد دگر صدايي ....
|
|
|
|
|
آمدش ، هيچ نبودم ، ناگهان هست شدم
معجزه كردي و با عين و يقين مست شدم
كعبه گم كردمً و او آمد و مجبو
|
|
|
|
|
بتپ اي دل براي هر كه ميخواهي
بتپ تا ديگران سودي برند گاهي..
ولي جانا
دگر عشقت نثار ما نكن حالا
د
|
|
|
|
|
به كجا روم ؟
چرا هيچ
نشود چراغ راهم ؟
كه گهي به اسمانم
و گهي به ته روانم
|
|
|
|
|
صدايي نيست
رنگي نيست
در اين اشفته حالي ها ..
|
|
|
|
|
تو را دارم
كه يادت مثل باران است
وجودت گرم و خاموش
شروعت مثل پايان است ...
|
|
|
|
|
چه گويم
هاي
بسي سخت و نفس گير است ...
|
|
|
|
|
به يادت آسمان آبي كنم گاهي
درختي برفشانم بر سر راهي
به يادت شعر خوانم ، شعر گويم
گهي خندان شوم ،
|
|
|
|
|
از جور بشر به دل چه غم ها آيد
خوفم ز اجل نيست چو فردا آيد
ميترسم از آنكه چون بميرم بازم
بينم كه ه
|
|
|
|
|
دوش آمدن و بودن و شعر عاشقانه
يك جام مي و بوسه و بانگ صد ترانه
امشب ز گناه و دوزخم نيست بهانه
زين
|
|
|