صفحه رسمی شاعر زهرامیرزایی (ارنواز)
|
زهرامیرزایی (ارنواز)
|
تاریخ تولد: | شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۷۵ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | Tehran |
علاقه مندی ها: | کانال تلگرام: Arnavaz1397@ ............... .. لینک ویدیو کلیپ اشعارم در آپارات : www.aparat.com/v/dPAfq |
امتیاز : | ۱۸۲۷ |
تا کنون 243 کاربر 996 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به نام حضرت عشق
-
درود بی کران و عرض ادب به شاعران و اساتید فرهیخته سایت وزین شعر ناب
از تمامی بزرگوارانی که به صفحه ی شعرم قدم رنجه می کنند و همچنین از مدیریت محترم و عوامل این سایت تقدیر و تشکر می کنم
عشق اصلی من در زندگی اول حضرت دوست (ایزد منان) و بعد خانواده ی عزیزم هستند که در جوار آنها احساس ارامش وعشق دارم و پیشرفت و موفقیت خود در زندگی را مدیون آنها می دانم. تمامی اشعار عاشقانه ی بنده هیچ مخاطب خاصی ندارد و کاملا خیالی می باشد ، تمام اشعار و دلنوشته هایم بصورت جوششی هستند و خوشحالم که در جمع اساتید فاخر وفهیم و با احساسی چون شما هستم و در کنارتان می توانم بیاموزم و پیشرفت کنم.
*****************************************
زندگي جيره مختصريست
مثل يك فنجان چای
و كنارش عشق است
مثل يک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان بايد كرد…
(سهراب سپهری)
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۷۸۸۳۶ در تاریخ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸ ۱۹:۱۰
نظرات: ۲
ثبت شده با شماره ۷۸۷۲۸ در تاریخ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸ ۱۴:۵۴
نظرات: ۲۲
ثبت شده با شماره ۷۸۵۳۱ در تاریخ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۸:۵۶
نظرات: ۱۵
ثبت شده با شماره ۷۸۳۰۱ در تاریخ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۸ ۲۲:۰۳
نظرات: ۹
ثبت شده با شماره ۷۸۱۸۰ در تاریخ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸ ۱۸:۵۶
نظرات: ۱۷
مجموع ۷۹ پست فعال در ۱۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر زهرامیرزایی (ارنواز)
|
|
************************************************** مادر ،تنها آفرینشی از جنس خداست که بی منت بهت محبت می کند . .. مادر ،تنها کسی هست که هر کاری بکنی هیچ وقت ازت دلخور نمی ش
|
|
دوشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۸ ۰۲:۱۲
نظرات: ۲
|
|
هوا سرد بود. برف سنگین امانش را بریده بود،دیگر توان راه رفتن نداشت ،انگار پاهایش یخ زده باشد بیشتر از همه نگران کودکش بود که مثل یک گلوله نخ ، در آغوش مادر مچاله شده بود.یک دفعه از دور چشم
|
|
يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ۰۵:۳۰
نظرات: ۲
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم داستانک (اشک شوق) امید و مسعود، همسایه بودند . اونا در یک مدرسه با هم درس می خواندند پدر امید رفتگر و پدر مسعود مهندس بود ، یک روز که بچه ها تو حیاط مدرسه دور هم جمع ب
|
|
يکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ۱۹:۵۶
نظرات: ۵
|
|
دختره تو پارک روی صندلی نشسته و سرش توی گوشی بود و به حال خودش اشک می ریخت خانمی مسنی که روبروش نشسته بود بلند شد و کنارش رفت و با لبخندی مهربانانه که بر لب داشت دستمالی بهش تع
|
|
سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷ ۰۶:۰۲
نظرات: ۶
|
|
داستانک ( کلوچه ها یی با طعم مرگ ) در یک دهکده ای پیرمردی بود مغازه کوچک بقالی داشت ، پیرمرد با اینکه تو مغازه اش وسایل زیاد نداشت ولی بخاطر خوشرویی همیشه مشتری های
|
|
چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۰۲:۱۸
نظرات: ۸
مجموع ۱۴ پست فعال در ۳ صفحه |