صفحه رسمی شاعر فرحناز راسخ
|
فرحناز راسخ
|
تاریخ تولد: | سه شنبه ۷ شهريور ۱۳۴۰ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۵۳۱۲ |
تا کنون 486 کاربر 1812 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
چوعقابی غم پرواز مرا خواهد کشت
...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۹۴۲۶ در تاریخ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۶:۰۱
نظرات: ۲۳
|
|
بی تو باغربت تنهایی و هجران چه کنم
بی تو در خلوت شب های زمستان چه کنم
بی تو در پیچ وخم کوچه ی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۹۲۶۵ در تاریخ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۳۲
نظرات: ۱۵
|
|
ابلیس را در دل کاشتند و خود ... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۰۱۱۵ در تاریخ يکشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۷:۱۴
نظرات: ۱۸
|
|
خدا با ماست کنار ما
طاقت بیار ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۹۴۰۷ در تاریخ دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۶:۵۱
نظرات: ۱۰
|
|
بيا... قافيه ها رو ساده كن
دارم غزل كم ميارم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۹۱۶۰ در تاریخ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ ۲۳:۵۴
نظرات: ۴۵
مجموع ۱۱۴ پست فعال در ۲۳ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر فرحناز راسخ
|
|
عشق را از عشقه گرفته اند! و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت اول بیخ در زمین سخت کند سپس سر بر آرد و خود را در درخت پیچد و همچنان می رود تا جمله ی درخت را فراگ
|
|
دوشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۳ ۲۳:۵۳
نظرات: ۲۵
|
|
تو از ماده اي تشكيل يافته اي كه خدا ناميده مي شود. البته تو از اين نكته آگاه نيستي ولي ناآگاهي تو هيچ فرقي به حال موضوع نمي كند. چه آگاه باشي چه ناآگاه، چه خواب باشي چه بيدار، تو الهي هستي. و كس
|
|
شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ ۲۳:۵۴
نظرات: ۱۹
|
|
پژوهشها نشان میدهند که هر چه رابطه بین کودک و مادر در دوران خردسالی عاطفیتر باشد و کودک بیشتر احساس امنیت کند، حس تواضع او در آینده بیشتر میشود. پدر و مادرانی که مرتباً ف
|
|
چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۳ ۱۲:۵۷
نظرات: ۲۶
|
|
نقل است که وقتي رابعه را بر خانه حسن گذرافتاد ، حسن سر به دريچه برون کرده بود و مي گريست . آب چشم حسن بر جامه رابعه افتاد. گفت : اي استاد ! اين گريستن از رعونات نفس است . آب چشم خويش نگه دار تا
|
|
يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۳ ۱۶:۲۹
نظرات: ۲۱
|
|
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ دروی
|
|
جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۳ ۱۷:۵۱
نظرات: ۱۲
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |