صفحه رسمی شاعر ایـّـوب ایـّـوبی
|
ایـّـوب ایـّـوبی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۴ اسفند ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ | شغل: | کارمند آموزش و پرورش |
محل سکونت: | چابهار |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۲۲۸ |
تا کنون 149 کاربر 534 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: ********.******.***
ایـّوب ایـّوبی فرزند علی تحصیلات ابتدایی در: دهستان حمیری
مقطع راهنمایی: بخش ساربوک
مقطع متوسطه( دبیرستان):شهرستانهای نیکشهر و چابهار
تحصیلات عالی : زاهدان
اوّلین استادش: جدّ بزرگوارش مولانا عبدالمجید ملازهی سربازی
که الفبای زبان بلوچی را به ایشان آموخت
محل خدمت : آموزش وپرورش در شهرستانهای زاهدان؛
نیکشهرو چابهاردوسال آغازین خدمت در بخش بنت و روستای دِهان
آثار چاپ شده :
*) دستور زبان بلوچی به فارسی(دستور تطبیقی) :
انتشارات اساطیر: تهران
*) از نجات تا نشاط :انتشارات بنفام: تهران
*)مجموعه داستانی:زیرپلک نوجوانی
انتشارات:تفتان؛زاهدان
(فارسی ؛ بلوچی)
*)آموزش شعرکلاسیک(قافیه؛عَروض)انتشارات صدیقی زاهدان فارسی؛بلوچی
آثار دیگر:
*) ضرب المثلهای بلوچی
*) واژه نامه بلوچی به فارسی
*) مجموعه ی طنز سکوت پُر صدای برَره
*) مجموعه اشعاراز رؤیا تا رؤیا( انتشارات تفتان) |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
به نام خدای سخن آفریــــن* که ریزد سخن بر دل نازنین ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۳۱۷ در تاریخ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۰۹
نظرات: ۱۸
|
|
مَئ جِهانـَـئ گـُـلْ بِـڃوَس و وارَنْتْ
گِهْتِرِڃـن م ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۲۵۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۰۹
نظرات: ۳۳
مجموع ۵۲ پست فعال در ۱۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر ایـّـوب ایـّـوبی
|
|
نامهای بلوچی: لوجَّر:/ lūǰǰar / اسمي براي مردان ماهاتون:/māhātūn/ ماه خاتون ماهُك:/ māhok / اسم مصغّر ماه خاتون مُشْكُك:/ moškok/ ا
|
|
پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۲ ۰۶:۵۴
نظرات: ۳۰
|
|
اسمهای بلوچی در(1): اَلـُّو:/ allū/ اسم مُصغَّر؛ الله بخش نامي براي مردان اَژْرَپْ:/ ažrap / اشرف ايسُّپ :/ eīssop / يوسف آسمي:/ 
|
|
دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ ۲۲:۵۰
نظرات: ۲۰
|
|
داستان مُرید و هانی( هانیه ) داستان مُرید و هانی از جمله داستانهای عبرت آموز و عاشقانه(lyric)در تاریخ بلوچستان به شمار می آید. این داستان به سبب جذّابیتهاهای خاصّ خود هرگز
|
|
شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲ ۰۰:۳۲
نظرات: ۵۳
|
|
لب جاده نشسته بودم.ناگهان فریادی شنیدم وحشتناک!با خودگفتم:محسن فرار کن. بچّه نبودم ولی قدّ بسیار کوتاهی داشتم.خیلی ترسیده بودم.وقتی خواستم برَم خونه.خودرویی دیدم که از پل واژگون شده بود.کسی
|
|
دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲ ۱۹:۲۵
نظرات: ۳۴
|
|
صدام زد محمود، محمود بیا کمکم کن. گوشام رو تیزتر کردم. باز صدام زد. کسی رو نمی دیدم. از تعجّب خشک مونده بودم! صدایش اصلاًآشنا نبود. باید بِگم از بس که چاق بودم، حوصلۀ تکو
|
|
جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۴۱
نظرات: ۱
مجموع ۶ پست فعال در ۲ صفحه |