صفحه رسمی شاعر احمد طلوعی ( مجنون )
|
 احمد طلوعی ( مجنون ) |
تاریخ تولد: | شنبه ۱۷ دی ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲ | شغل: | بیکار نیستم خدارو شکر ... |
محل سکونت: | متولد اردبیل ، ساکن تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ناب ، کوهنوردی ، طبیعت ... |
امتیاز : | ۰ |
| تا کنون 13 کاربر 17 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
|
پُر شور و پُر شراره
پنجاه سال ِ دیگر
عاشق تر از همیشه
در گنجه میگذارم این دل را که " نو " ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۹۵۷۹ در تاریخ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲ ۰۰:۰۰
نظرات: ۲۹
|
|
|
صدای شلیک گلوله در مزرعه پیچید ...
عرق سردی روی بدنش نشست ! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۹۵۴۲ در تاریخ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۲ ۲۱:۲۹
نظرات: ۴۶
|
|
|
صدای پای آفتاب در آستانۀ غروب ، ترانه ای خاموش میشد ... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۹۲۳۷ در تاریخ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۱۱
نظرات: ۲۱
|
|
|
`آهای کافه چی :
در این روزهای پُر رفت و بی آمد ،
ندیدی عزیزی را که تمام تلاشش در " رفتن " بود` ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۹۱۹۴ در تاریخ يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۰۹
نظرات: ۱۳
|
|
|
`گونه هایم خیس است ...
نم نم آب می شوم ، می بارم !
دیگر نه پنجره ای رو به تنهایی أم باز می شود` ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۹۱۵۰ در تاریخ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۱۷
نظرات: ۱۸
| مجموع ۱۰ پست فعال در ۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر احمد طلوعی ( مجنون )
|
|
|
![]()
به گلهای یاس که نگاه میکنی ، انگاری دارند فکر می کنند
یک تفکر سپید ، یک سکوتِ پُر بار دارند
خیلی نازک هستند ، ظریف و کوچک
اما ...
وقتی میخواهی از شاخه جدایشان کنی
عطرشان
|
|
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ۰۳:۳۶
نظرات: ۴
|
|
|
![]()
دیشب با دوستم رفته بودم رستوران ...
روبروی تختِ ما یه دختر و پسر نشسته بودن
پسره پشتش به ما بود
قشنگ معلوم بود که باهم دوست هستن
و پسره عاشق دختره است !
اتفا
|
|
پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۳۹
نظرات: ۸
|
|
|
![]()
ســـلام بر مُحـــرم ...
شب اولِ مُحـــرم
سینه زنت آرزوشه
با دستای یه پیرغـُـلامت
پیرهن ِ سیــاه بپوشه ...
تو کوچه ها با پرچمت
ام
|
|
سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۴۱
نظرات: ۲
|
|
|
![]()
چوپانِ قصۀ ما دروغگو نبود ...
او تنها بود
و از فرطِ تنهایی
فریادِ گرگ سر میداد !
ولی افسوس
افسوس که هیچکس تنهایی او را درک نکرد
و همه در پی گرگ بودند !
در این
|
|
يکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲ ۱۳:۳۱
نظرات: ۶
|
|
|
![]()
ساعت 3 نصف شب بود ...
صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد !
پشتِ خط "مادرش" بود
پسر با عصبانیت گفت :
" چرا این وقتِ شب مرا از خواب بیدار کردی " ؟
مادر گفت :
25 سا
|
|
جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲ ۰۲:۵۴
نظرات: ۱۲
| مجموع ۷ پست فعال در ۲ صفحه |
